
دارد نشانم میدهد عمود ۵۳۴ است که دسته دسته سیاه پوش مویه کنان رد میشوند از کنارش و عراقیها آب و شربت میبرند سمت پیاده ها. میبینم موکبها میهمان دارند و سید و طفل و زوج و زوجه و خاتون و شیخ مثل رود عاشق میروند سمت دریا و تا چشم کار میکند مُهلت فراهم است. میبینم آن حال غریب خوب را که میگویند. میبینم نوزادی چطور توی دست چند زن جابجا میشود و میخندد و چند دخترک با سینی حلوای عربی میدوند سمت دوربین. میبینم پسرکی گلاب خنک میپاشد به طریق الحسین و همه صلوات میفرستند. کتریهای خستگی درکن چای و شِکر را هم میبینم.
تلفن هنوز توی دستم است که از خودبیخود میشوم و برمی خیزم رو به حرم. وقت، وقت ارادت و نجواست.
اَلسَّلامُ عَلَیْک یا اَباعبداللّه وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بفنائک… رخصت بده آقاجان… بخواه من را… منِ غافلِ ناقابل را… بخواه یک اربعین پایم تاول بزند… بخواه در ارض پُر از سلام نجف تا کربلا نفس بکشم… بخواه اشک هایم بیفتد روی خاک گرمی که شیدا زیاد دارد… بخواه عمودهای رسیدن به شما را بفهمم… بخواه صدای فُرات را بشنوم… دمخور بادیهای بشوم و باشم که هیاهوی دنیا را پس میزند و هزار و چهارصد و پنجاه و دو عمود گفتنی دارد… فرسنگ فرسنگ راز دارد… بخواه اهل شما باشم!
پی نوشت
گفتمای عشق مرا دستِ نیاز است دراز
طلبِ خویش به نزدِ که برم؟
گفت: حسین …