آوای خزر- رقیه توسلی: "تفنگدار" را میبینم. سالهاست بین خودمان اینطوری صدایش میکنیم؛ پلیس هومن،
آقا قپه دار...
خوشحالتر از هر وقتی میروم سمتش. پسرخاله ام را اولین بار است با این هیبت در سطح شهر میبینم. درست شده عین آقاجان توی قاب عکس. آقاجان اونیفورم پوش. کنار همکارانش ایستاده در خیابانی مشرف به یکی از میدانهای اصلی. تا بحال با لباس فرم و ادوات نظامی ندیده بودمش. خیلی وقت است در نیروی انتظامی خدمت میکند. شاید قریب هشت سال.
لبخند میزنم. با دیدنش جمعی میهن پرست توی سَرم یکصدا سرود ملی سر میدهند. با وجد قدم برمی دارم، شبیه کسی که مدال طلا دور گردنش انداخته اند. نسبتم با این سرباز وطن حسابی مفتخرم کرده. اصلا دو هفتهای میشود دستگیرم شده قوم و خویشی با بعضیها زایدالوصف خوب است. بعضیها مثل همین آقاهومن، پسرخاله وظیفه شناس؛ که هر که نداند منِ دخترخاله میدانم دوروبرش چه خبر و هلهله ایست اینروزها.
نرسیده به او شعار میدهم؛ "نیروی انتظامی، تشکر تشکر"...، اما به شعار دوم نکشیده خنده ام میگیرد و میمانم از ابراز ارادت زبانی. او هم میخندد. از فاصله دور دیده که میروم طرفشان. به تک تک قپه دارها خداقوت میگویم؛ و بعدِ احوالپرسی، خیلی زیاد بابت پدر شدن تبریک بارانش میکنم. بخاطر یازده روز پیش که دختر قشنگ شان بدنیا آمد. بخاطر حُسن سلیقهای که به خرج دادند و نام نوررسیده را گذاشتند"ایران". به این خاطر که آقای پلیس است و ایستاده برای برقراری نظم و آرامش و امنیت شهر. به این دلیل که از خاله جانم شنیدم سر جمع فقط دو ساعت توانسته این روزهای خاص کنار نوزادش باشد و طعم پدری را بچشد؛ و الباقی وقتش را بخشیده به ما. رختش را پوشیده آمده آماده باش. آمده تا کمافی سابق امن و امان باشد شمال تا جنوب شهر. از خودش گذشته که حال باقی پدر مادرها خوب باشد. ساعتها کشیک ایستاده تا شلوغی و آشوب نباشد؛ که بانکها خدمات بدهند، مدارس باز باشد، مطب ها، بازار، رستوران ها، پارک ها، ادارات، امامزاده ها؛ که حال من شهروند خوش باشد. بی وحشت باشد؛ که میلیونها کودک دیگر بخندند.
سنجاق
عکس "پلیس هومن" و "ایران جان" را استوری میکنم و زیرش مختصری مینویسم... قد یک جمله... مینویسم؛ "عاشقی به همه میآید".