
آوای خزر – فرزانه حسنی: دست به قلم بردهام و میخواهم با حاج رحیم عزیز و دوستداشتنی حرف بزنم… مرد خستگیناپذیر و بیریایی که تکرار شدنی و فراموششدنی نیست.
فرمانده! این روزها چشمهایتان متوجه ماست و نگاههایی که با ما حرف میزند و آن لبخند قشنگ همیشگیتان…
من خوب میفهمم که در نگاهتان، هزاران فریاد است…
من خوب میدانم که این راه دراز است و مقصد بلند!
خوب به خاطر دارم این جاده را چراغ «خون شهدا» روشن نگه داشته تا ما به سلامت عبور کنیم.
سال ۸۹ که مسوول کاروان راهیان نور دانشجویی بودم به خاطر دارم وقتی به اردوگاه شهید مهدی باکری رسیدیم عمو رحیم عزیز با قرآن به استقبال دانشجویان آمدند و وقتی متوجه حضور این حقیر شدند با همان لحن آرام و خوشحالی وصفناپذیرش آرام به من گفتند: خانم حسنی! دختر بسیار خوبم چه خوب شد شما آمدید، با حضور شما خیالم راحت است و خوب میدانم بچهها را دست چه کسی سپردهام…
حالا بعد از گذشت این سالها وقتی یاد حرفهایتان میافتم تکتک سلولهای بدنم گریه میکند چرا که همانجا با خود عهد کرده بودم سکوی پرتاب خود را و در سبقتگاه زندگی خویش را فراموش نکنم، با شما خودم را شناختم و جادههایی را که به سمت نگاه حسین علیه السلام میرود و امروز با افتخار میتوانم بگویم خدایا شکرت!
شهامت، اقتدار، خلوص نیت، و ایمان حقیقی از خصوصیات بارز عمو رحیم بود، ایشان سند پر افتخار کشور از جمله ما بهشهریها هستند…
خدای مهربانم تو را سپاس که این انتظار سخت بالاخره با رحمتت به پایان رسید و دعاهایمان مستجاب و شوق وصال حاصل شد.
خوش آمدی فرمانده!
انتهای پیام/۱۰۰۲/فرزانه حسنی