آوای خزر- رقیه توسلی- تا چشمم می افتد به کفش های زنانه و مردانه و بچگانه ی پشت در هال، مثل قدیم ها ذوق می کنم. نمی روم داخل و می ایستم به تماشا. دوست دارم این صحنه تمام نشود. ثبت و ضبط شود. پس کاری ندارم جز شمردن و عکس انداختن از حس و حال قشنگی که درست کرده اند. همه رنگی پیدا می شود. سفید، سیاه، آبی لاجوردی، زرد اخرایی، سبز اکالیپتوسی.
صدای گفتگوی اقوام و خانواده می آید. صدایی که سینوسی هی اوج می گیرد و هی می رسد به ضعیف ترین نقطه. توی همین زمان کم که رسیده ام دو سه باری محور گپ و گفت شان عوض شده. الساعه هم متکلم وحده مذکری دارد از هزینه های شارژ و قبوض آپارتمانشان گله می کند. بوی مرغ سرخ کرده پُر ادویه حیاط را برداشته. شک ندارم امشب مهمان ها دعوتند به زرشک پلو و دوغ ترخون با سُس تند.
محو کفش هایم. دست به ترکیب و پراکندگی شان نمی زنم. به اینکه گوشه کادر، دمپایی هم هست یا لنگه چپ کفش پاشنه داری نقش بر زمین شده و کفی کتانی غُر کرده سمت بالا. فقط کلیک می کنم. عطر یاس امین الدوله ایوان را برداشته و ملتفت می شوم اینبار متکلم مونثی از فامیل باب دردودل را باز کرده و می نالد از قیمت میوه و گوشت و لوازم التحریر و ماشین و پوشاک.
عکاسی که تمام می شود سرسری دارم شات ها را وارسی می کنم که یاد حرف مستندساز آشنایی می افتم. می گفت؛ تصمیم گرفته برود توی نخ بچه ها و از دنیایشان فیلم بسازد. برود ببیند توی سر این نیم وجبی های طفلک معصوم چه خبر است و اصلا چطوری کنار می آیند با غول تنهایی. برود شگردشان را کشف کند. برود صدای نازک آنها را برساند به گوش بزرگترها.
نمی دانم چرا یکهو یاد او افتادم. شاید وجود یک کفش بچگانه میان ده جفت کفش بی تاثیر نبوده! شاید حضور چهار خانواده بی فرزند برای شب نشینی امشب چکش داشته برایم. خانواده هایی که از سال زندگی مشترک شان کلی گذشته اما رغبتی به سه و چهار نفره شدن ندارند و انتخابشان صبر کردن است برای بهبود شرایط اقتصادی.
دوربین را زوم می کنم روی کفش پاپیونی "صنم" جان چهار ساله. چرم لطیف و سفیدی دارد و عین صاحبش، دلنشین است. کفشی که میان این تعداد جفت کفش درست قرار گرفته کنار پاپوش پدرمادرش. چندتایی عکس بدردبخور می اندازم و راضی می شوم از وقتی که صرف کرده ام. می خواهم دیگر کات بدهم و کار را ببندم و بروم که جمله ای از داخل نشیمن میخکوبم می کند. یکی از آقایان اینبار متکلم است. بنا را هر چند گذاشته به مزاح اما جملاتش به اندازه کافی ترسناک است و مفهوم را می رساند. می گوید هم صاحبخانه اش اجاره را سه برابر کرده هم کارگاهی که تویش مشغول است ورشکست شده، امروز فردا تعطیل می کند.
نمی دانم چه بگویم. معجونم. زنی که با اخم می خندد.
پی نوشت
امیرالمومنین علیه السلام می فرمایند:
زَكاةُ القُدرَةِ الانصاف