آوای حزر - حسین احمدی: جهادسازندگی نهادی انقلابی است که در ۲۷ خرداد ۱۳۵۸ به فرمان امام خمینی (ره) برای رسیدگی به مناطق محروم و دورافتاده کشور تاسیس شد. اندیشه تاسیس جهادسازندگی، نخستین بار با عنوان طرح اعزام گروههای ۱۰ نفره دانشجویی به مناطق محروم و با پیشنهاد یکی از اعضای هیات علمی دانشکده فنی دانشگاه تهران مطرح شد.
سپس طرح موضوع به امام راحل داده شد و ایشان فرمان تشکیل جهادسازندگی را صادر کرد. افرادی همچون بهشتی از حامیان این حرکت مردمی و دانشجویی بودند و بعدها و پس از یک دوره آغازین، جهادسازندگی به وزارتخانهای در دولت تبدیل شد.
نوعدوستی را به ارث برده بود
مردمان خطّه "کاوَرد" هربار که نام جهاد و جهادسازندگی را میشنوند تنها یک نام به ذهن شان خطور میکند و آن کسی نیست جز شهید "سیدعلی اصغر تاج الدین"... جهادگری که مهندس بود و آموزگار.
سیدعلی اصغر، خوشرو بود و شوخ طبع. از دوران نوجوانی هوش و ذکاوتش زبانزد بود و تقریباً همه خانواده میدانستند سَری توی سَرها درمی آورد.
علی اصغر آن زمان به مدرسه تیزهوشان هم راه پیدا کرد و با همان دانشی که داشت میتوانست در پایتخت گذران تحصیل کند، اما در کنار خانواده بودن را ترجیح داد به تحصیل در دانشگاههای عالیرتبه.
او جهاد و خدمت به مردم را جانانه دوست داشت و هرگاه فرصتی دست میداد به مناطق محروم شهر میرفت و از آموزش کودکان کم برخوردار لذت میبرد. این نوعدوستی و عطوفت را از والدینش به ارث برده بود.
سید قدرت الله تاج الدین و سیده تُکذبان حسینی والدینِ علی اصغر، ته تغاری خانواده را دیندار و ایثارگر و نوعدوست تربیت کرده بودند و او هم آموزههای خانواده را در راه خدمت به مردم بکار میبست.
"سید قدرت الله" زیاد فراق فرزند را تاب نیاورد و پس از شهادت جوان رشیدش، خیلی زود او را در بهشت درآغوش کشید. "سیده تُکذبان" هم چند سال بعد به جمع شان پیوست و به این دوری و هجر پایان داد.
وصیت نامهای برای فردادر یک بعدازظهر تابستانی میهمان خانواده مهربان تاج الدین شدیم. خانواده اندیشمند، محجوب و فروتنِ تاج الدین. فرزند دوم خانواده، "حاج سیدرضا" با آغوش باز به استقبال مان آمد؛ و قسمت نبود که در معیتِ بزرگِ خاندان تاج الدین، "حاج فاضل" باشیم. ایشان آن زمان در حرم ثامن الحجج، مشقِ عشق میکردند.
حاج رضا که از اولین فارغ التحصیلان دانشگاهی روستای کاورد بود و نخبه گی اش زبانزد دوست و آشناست از ذکاوت و تیزهوشی علی اصغر گفت. از اینکه اهل مطالعه بود و کسب افتخار. نخبه بود و جزو اولین ثبت نام شوندگان مدرسه نخبگان مازندران.
حاج رضا با اشاره به اینکه بسیاری از نوشتههای علی اصغر تحسین برانگیز است و پس از سالها رنگ کهنگی به خود نگرفته، میگوید: علی اصغر دستی در نوشتن داشت و با گردآوری جوانان کوی لسانی ساری، اطلاعاتش را با دیگران به اشتراک میگذاشت.
سخن که به اینجا رسید، چشمم به وصیت نامه شهید که روی میز قرار داشت، افتاد. تورقی بر دست نوشتههای چهل سال پیشِ علی اصغر حالم را دگرگون کرد و منقلب شدم.
در انتهای وصیت نامه اش جملهای مرا میخکوبِ خود کرد. آنجا نوشته بود: "آرزوی مرگ میکنیم برای همه ضدانقلابیون؛ چه آنها که در پاریس و لندن مشغول توطئه هستند و چه آنانی که در داخل، آلت دست خارجی هایند. "
این دست نوشته شهید، حال و هوای این روزهای کشورمان را ترسیم کرده بود و گویا همین چند وقت پیش نگارش شده بود. این قلمی نشان میداد توطئههای داخلی و خارجی هیچگاه رنگ نمیبازند و شامل مرور زمان هم میشوند و باید همیشه هوشیار و آگاه باشیم.
بله! علی اصغرها برای آرمانهای ایران اسلامی جان گذاشتند تا ما غصه آسایش و امنیت نداشته باشیم. علی اصغرها به ما فهماندند که توطئهها را هوشیارانه پشت سر بگذاریم و نگذاریم وطن در سیطره بیگانگان قرار گیرد. او به ما آموخت مزدور، ایرانی و خارجی ندارد و اینان آلت دست استکبارند.
آرزوهایی که جا ماندبا تعارفی که حاج رضا برای صرف چای و کیک خانگی میکند، از وصیت نامه بیرون میآیم و از ایشان میخواهم ابتدا از خود بگوید که اینطور توضیح میدهد: ما ۳ برادر و یک خواهریم که در "کاورد" بدنیا آمدیم و مفتخریم کاوردی هستیم چراکه کاورد روستایی کوچک با انسانهای بزرگ است! و مردان و زنانی را تربیت کرده که عزت و عظمت را برای سرزمین شان به ارمغان آوردند.
وی از اخلاق مداری کاوردیها سخن به میان میآورد و خرسند است که مردمان این سرزمین، صادق و مهربان و پاک اند.
حاج رضا که خود اولین تحصیلکرده دانشگاهی و اولین مهندس روستای کوچک کاورد است، میگوید: سال ۱۳۴۷ وارد دانشگاه شدم و همزمان در دو دانشگاه علم و صنعت و انیستیتو تکنولوژی تهران درس میخواندم. آن سالها رشته مهندسی برق جزو بهترین رشتههای دانشگاهی بود و دروسش بسیار سنگین و اساتید سختگیری هم داشت.
حاج رضا که سربازی را در دانشکده افسری گذراند همانجا تدریس هم کرد و همزمان دغدغه شغل نیز داشت.
وی اشتغال و تحصیل همزمانش را اینگونه شرح میدهد: بسیاری از شرکتهای بزرگ به دانشگاه مان میآمدند و افراد زبده را انتخاب میکردند و میخواستند سربازی را آنجا بگذرانیم. من هم بعدازظهرها در یک شرکت مهندسی فعالیت میکردم.
حتی مدتی را بعنوان ماموریت در سنندج در پروژههای عمرانی مشغول بکار شدم تا اینکه کشور به سمت انقلاب رفت و ناامنی همه جا را فرا گرفت. خودم را به تهران رساندم و چند روز به ۲۲ بهمن مانده بود که به سختی به ساری و خانه رسیدم.
حاج رضا اتفاقات بعد از انقلاب اسلامی را اینگونه شرح میدهد: بعد از انقلاب اغلب ادارات و کارخانهها تعطیل بودند و من هم بیکار. کم کم از اعلامیه استخدام آموزش و پرورش مطلع شدم و معلمی را بطور موقت برگزیدم تا اوضاع سر و سامان یابد و بتوانم برگردم تهران. چراکه آرزوهایم را در پایتخت جا گذاشته بودم.
دست تقدیر اینگونه برایم رقم خورد که در حرفه آموزگاری ماندگار شدم و سالها در آموزشکدههای فنی و حرفه ای، تدریس کردم و حالا به عنوان یک معلم بازنشسته درخدمت تان هستم.
بله درست متوجه شدید... حاج رضا موقعیتهای فراوانی را بخاطر وقفه پیش آمده از دست داد و چه بسا اگر امنیت برقرار بود، میتوانست آرزوهای علمی اش را بیشتر و بهتر برآورده کند.
جانِ کلام که به اینجا که رسید، گریزی به ناآرامیهای اخیر ایران عزیزمان میزنم و قدر امنیت مان را بیشتر میدانم چراکه واقفم در نبود ثبات، سرنوشتها تغییر و بگونهای دیگر رقم خواهد خورد. همانگونه که برای حاج رضا اتفاق افتاد. البته فرزند دوم خانواده تاج الدین خوب میدانست چگونه در ساری هم از معلوماتش بهره بَرد. ایشان ۳ دوره عضو هیئت مدیره کانون مهندسین و چند دوره عضو هیئت رئیسه بخش صنعت و معدن کانون کارشناسان بود.
یک دست جام باده و یک دست جعد یارحاج رضا دوباره مسیر گفتگو را به سمت علی اصغر سوق میدهد و میگوید: علی اصغر فرزند آخر خانواده ما بود که در اردیبهشت ۱۳۳۸ در روستایمان کاورد پا به دنیا گذاشت. البته تمام دوران تحصیل را در ساری گذراند. زیاد کتاب میخواند و همین آگاهی اش موجب شده بود بعنوان اولین گروه دانش آموزان مدرسه نخبگان انتخاب شود. نام مدرسه شان، "مدرسه جامع" بود. دوستانش زیاد از استعداد و تواناییهای علمی اش میگفتند و اذعان داشتند در مدرسه جامع هم جزو تیزهوشترین دانش آموزان بود.
در ادامه علی اصغر، رشته مهندسی کشاورزی دانشکده کشاورزی ساری را برگزید تا در کنار خانواده مدارج علمی را طی کند.
همزمان با تحصیل، در شکل گیری جهاددانشگاهی نقش داشت و باتفاق دوستانش تلاش میکردند کارهای اساسی برای مردم رقم بزنند.
علی اصغر اغلب با لباسهای گلی به خانه برمی گشت چراکه در روستاها، راه و شبکه برق ایجاد میکردند و کمک کار کشاورزان بودند. حتی برای توزیع کوپن به روستاها میرفتند و خدمت میکردند.
حاج رضا در این هنگام نقبی به احداث جاده دسترسی به زادگاهش و بازگشایی تنگه کاورد میزند و آن را مرهون تلاش جهادگران این مرز و بوم میداند. جهادگرانی که جانشان را کف دست گرفتند تا مردم از امکانات برخوردار شوند.
وی برادر کوچکتر را نوعدوست و خیرخواه معرفی میکند و میگوید: علی اصغر به "اسلام آباد میاندورود" ساری میرفت و هفتهای دوبار برای بچههای محروم آن مناطق تدریس میکرد.
اهل خانه همیشه دل نگرانِ گرسنگی و خستگی اش بودند، اما مردِ جهاد، علیرغم کلافگی با روحیهای مثال زدنی با خانواده رفتار میکرد و خم به ابرو نمیآورد.
حاج رضا ادامه میدهد: علی اصغر مدت ۵ ماه هم برای عملیات راهسازی به خوزستان رفته بود و دوستانش تعریف میکردند آنجا هم با جان و دل کار میکرد.
و سرانجام جهاد به بار نشست
به اینجای مصاحبه که میرسیم، حاج رضا روایت پیش رویمان را با تاثر اینگونه تعریف میکند: ۲۷ بهمن ۱۳۶۱ علی اصغر برای ماموریتی به گرگان رفته بود و هنگام بازگشت به اتفاق دوست و همکارش با اتومبیل سواری عازم ساری میشوند که در میانه راه در محدوده "رستم کلا بهشهر" تراکتوری راهشان را میبُرد و علی اصغر شهید میشود. همرزمش "شیدالله دامادی" هم در این حادثه جان خود را از دست میدهد.
حاج رضا با تاکید بر این نکته که "آنهایی که در راه علم جهد میکنند، مجاهد راه خدایند و مجاهدی که در طلب علم کشته شود، شهید محسوب میشود"، اضافه میکند: تشییع باشکوهی برای علی اصغر برگزار شد و همرزمان دانشگاه و جهاد برایش سنگ تمام گذاشتند.
وی با اشاره به اینکه علی اصغر در گلزار شهدای ملامجدالدین ساری به خاک سپرده شد، میافزاید: پس از شهادتش، بیش از ۲۰ مراسم ختم از سوی سایر اقشار برایش برگزار شد که این مساله نشان از آن داشت که علی اصغر کارش را در دنیا درست انجام داده بود.
از حاج رضا میخواهم درباره چگونگی خبردار شدن شهادت برادر برایم بگوید و ایشان اینگونه شرح میدهد: مدتی را در شهر بابل به تدریس مشغول بودم و بعدازظهر آنروز فارغ از تقدیری که رقم خورد، خود را به خانه رساندم. نرسیده به منزل برخی از دوستان و اقوام راهم را سد کردند و با اصرار خواستند که به خانهی پدری در کوی لسانی برویم. من مبهوت تمناهایشان بودم و دلشوره امانم را بریده بود. تا اینکه با دیدن تجمع و ازدحام در خانه پدری، ماجرا برایم روشن شد.

به اینجای روایت که میرسیم با حاج رضا همذات پنداری و مابقی ماجرا را درک میکنم از آن روی که همدردیم و میدانم داغِ برادرِ جوان را التیامی نیست. آن هم برادری وارسته و مومن.
حاج رضا ادامه میدهد: یکسال پس از شهادت علی اصغر، نهالِ جهاد، شاخ و برگ گرفت و به سازمان و مجموعه تبدیل شد. خرسند شدیم که زحمات جهادگران به بار نشست.
وی در پایان این دیدار ۴ ساعته، زنده نگه داشتن یاد شهدا را مهم میخواند و تاکید میکند: علی اصغرها بدنبال آبادی و آبادانی این سرزمین بودند و باید منش شان را فراموش نکنیم و مسیرشان را ادامه دهیم.
مصاحبه و مصاحبت با حاج رضا به پایان رسید و همصحبتی با حاج فاضل برادر بزرگتر و مهین السادات خواهر کوچکتر خانواده میسر نشد. تلاش میکنیم در آینده با این دو بزرگوار همکلام شویم تا بتوانیم زوایای دیگری از زندگی جهادگر شهید "سید علی اصغر تاج الدین" را به تصویر بکشیم و از این آموزگارِ جهاد بیشتر بدانیم.
انتهای پبام/