آوای خزر- رقیه توسلی: از آنروزهاست که دلم میخواهد با خودم حرف بزنم، نه با مسول و دست اندرکار و مدیری... بعنوان مخاطب فقط بنشینم و زل بزنم به گرانیهایی که احاطه مان کرده اند... زل بزنم به لباس و خشکبار و کتاب و گوشت و گل و برنج و میوه و اثاث منزل و ماشین و خانه که قیمتشان داغ میزند... به زندگی که توی هر مغازه نفسگیر شده... به دیو گرانی و حقوق پیزوری که حریف هزینههای سی روزه نمیشود... به پیرزنی که دیدم امروز عطای شاد کردن نوه اش را بخشید به لقایش و ماشین اسباب بازی را برگرداند، چون گفت جیبش کفاف نمیدهد... به آقای جوانی که بعد پرسیدن قیمت قزل آلا خندید و راهش را کج کرد و رفت... به لب گزیدن خانومی که قیمت کل میوه هایش را روی ترازو دید... به خودم که از خیر خرید آجیل گذشتم، از خیر گلهایی که کلی میتوانست خانه را باانرژی و زیبا و سرحال کنند... به "باغبون مراد" که داشت پشت تلفن خودش را لعن میکرد که چرا سر تابستانی دل دل کرده و برنجش را نخریده... به دختر همسایه که مادرش میگوید سر کتونی یک میلیون و ششصد هزار تومانی که واقعا کف عرف بازار است و زورشان به آن نرسیده، دو روزی میشود قهر کرده... به همکارم که عزای تعویض لاستیک ماشین اش را گرفته... به آقایی که توی صف اتوبوس برای همسرش تشریح میکند دو تا پیراهن را کارت کشیده پانصدهزار تومان و بعد به قبض توی دستش اخم و تخم میکند.
از آنروزهاست که بگمانم کالاها میخواهند خودی نشان بدهند و قیمت به رخ بکشند و قصدی ندارند جز چزاندن عقل معاش.
یکی از آشنایان که هرازگاهی از جنوب بار میآورد پیام فرستاده. پیامک را باز میکنم. ارقام پالتو و مانتوهایش خواندنی ست. پوووووف دارد. نخریدنی ست. نمیدانم چرا یک آن فکرم میرود پیش کسانی که بیست و سی میلیون تومان ماهانه واریز میشود به حسابشان، پیش کسانی که دخل و خرجشان حسابی جور است با هم. پیش آنها که اصطلاحا غمِ نان ندارند.
سنجاق
منِ دلسوز: بیچاره بچهها و بیچاره اسباب بازیهایی که به همدیگه نمیرسن.
منِ خسته: کارتن خوابها را ببین. وضعیتشون از ما قرمزتر نیست؟ شکرگزار باش!
منِ پرسشگر: مسولین آیا زیرخط فقر زندگی میکنند؟!
پی نوشت
پیامبر اکرم (ص) میفرمایند:
کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ
براستی که همه شما حافظ و سرپرستید و جوابگوی مردمان زیردست خود.