اندیشیدن با بدن!
فلسفه اروپایی از مدت ها قبل، فهمیدن از طریق دیدن را بر فهمیدن از طریق انجام دادن ترجیح می داده است. پیش فرض فیلسوفان این است که ذهن در فاصله ای نسبت به چیزها می ایستد و به آن ها نگاه می کند. وقتی دکارت گفت «می اندیشم پس هستم» در واقع داشت شکافی بنیادین بین خود اندیشنده و جسم مادی ایجاد می کرد. به رغم جدید بودن رسانه های دیجیتال، اندیشه غربی از مدت ها پیش از ظهور آن ها این فرض را در خود داشته که ذهن و نه بدن، جایگاه اندیشیدن و یادگیری است. اندیشه انسان از دل تجربه زیسته او سر بر می آورد. آن چه ما می توانیم با بدنهایمان انجام دهیم، عمیقاً به آن چه فیلسوفان بدان می اندیشند و دانشمندان کشف می کنند، شکل می دهد. ذهن خارج از زمان و مکان نیست. بدن است که می اندیشد، حس می کند، میل می کند، درد می کشد، تاریخچه ای برای خودش دارد و رو به آینده می نگرد. بدن ما چیزهایی را می داند که ما هرگز نمی توانیم به طور کامل آن ها را در قالب کلمات بیان کنیم. البته ممکن است کسی بگوید این مسئله فقط درباره کارهای بدنی صادق است و درباره کارهای فکری صدق نمی کند. هر چیزی که یاد می گیریم، بدان می اندیشیم یا آن را می شناسیم از بدن ما ناشی می شود. با گام زدن در یک مرغزار، پیمودن حاشیۀ یک رود و راندن قایقی در یک دریاچه است که می توانیم در علم جغرافیا حرفی برای گفتن داشته باشیم.کودکان می خواهند در جهان حرکت کنند
طرفداران یادگیری شخصی به مزایای پشت رایانه نشستن بچه ها در بخش عمده ای از زمان مدرسه شان اشاره می کنند؛ از جمله این که دانش آموزان با سرعت متناسب با خودشان به سمت اهداف آموزشی حرکت می کنند ولی از منظر پدیدارشناختی، روشن نیست که چرا دانش آموزان باید بخواهند که مدت زیادی را در این وضعیت باشند درحالی که این کار با زندگی عادی آن ها بسیار فاصله دارد. آموزگاران و والدین باید از مشوق ها استفاده کنند، تهدید کنند و حتی از دارو استفاده کنند تا کودکان مدت طولانی حاضر بشوند پشت رایانه بنشینند. این درحالی است که خودشان می خواهند بدوند، بازی کنند، نقاشی بکشند، غذا بخورند، مسابقه بدهند و بخندند. شفاف بگویم، طرفداران یادگیری مبتنی بر صفحه نمایش انگار گاهی یادشان می رود که کودکان می خواهند در جهان حرکت کنند، نه این که فقط آن را از دور تماشا کنند. کودکان در حال از دست دادن فرصت تجربه جهان با تمام غنای آن هستند. تمامیت یک مزرعه بسیار فراتر از آن چیزی است که پیکسل ها و اسپیکرها می توانند منتقل کنند. صفحات نمایش چشمۀ زندگانی بسیاری از تجربه های آموزشی را خشکانده اند، تجربه هایی که با گوشت و پوست خیلی بهتر به دست می آید. این خیزش به سمت یادگیری مبتنی بر صفحه نمایش تنها در صورتی ناگزیر خواهد شد که آدمیان برای متوقف ساختنش هیچ اقدامی نکنند. پس بیایید آن را متوقف کنیم.تفاوت ارتباط آنلاین و واقعی
نوشتن، تماس صوتی یا تصویری در بسیاری از رابطه ها اغلب خوب عمل می کند اما برای رسیدن به بالاترین سطح اعتماد و پیوند اجتماعی افراد باید جسماً با هم ملاقات کنند. به نقل از جامعه شناسی در دانشگاه پنسیلوانیا به نام «رندال کالینز» باید بدانید که افراد مایل اند به صورت جسمانی نزد دیگران حضور پیدا کنند تا انرژی عاطفی، نوعی احساس اعتماد به نفس، سرخوشی، قدرت، اشتیاق و ابتکار عمل کسب کنند. ارتباط از طریق ایمیل یا اینترنت موجب می شود فهم زبان بدن طرف مقابل دشوار شود یا درک اتفاقات پس زمینه ای که برای طرف مقابل در پشت دوربین رایانه رخ می دهد سخت بشود. ارتباط از فاصله دور «آن پیوند جسمانی و عاطفی» را که در حضور مشترک دیده می شود تأمین نمی کند. قرار دادن کودکان در برابر صفحه نمایش به آنان امکان می دهد به اطلاعات دسترسی پیدا کنند، در سراسر جهان با کسانی آشنا شوند، بازی کنند، مطالعه کنند، خرید کنند و کارهایی انجام دهند که در غیر این صورت امکان پذیر نیست اما اگر یادگیری را یک «آیین برقراری تعامل» در نظر بگیریم، آن گاه در یادگیری مبتنی بر صفحه نمایش انرژی عاطفی کمتری در مقایسه با حضور جسمانی در مکان واحد با دیگر آموزگاران و دانش آموزان ایجاد خواهد شد.دانش آموزانی که به صفحه نمایش نگاه می کنند نسبت به آموزگاران یا دانش آموزان دیگر به همان اندازه اعتماد نخواهند داشت و نگران آنان نخواهند بود. درست است که افراد از پشت رایانه و وقتی دیده نمی شوند خیلی راحت تر می توانند فکرشان را بیان کنند اما این یعنی احتمالاً بی خیال تر و پرخاشگرتر هم خواهند بود.