آوای خزر- حسین احمدی: آمده ایم پایتخت. تهرانِ درندشتی که برای ما شهرستانی ها، کورسوی است.
والا این سال ها غول بیماری یکطرف، گیر آوردن دوا هم شده قوز بالا قوز. آنهم با این قیمت های تیز. از وقتی توی شهرمان آب پاکی را ریختند که داروی موردنیازتان نیست، دو گزینه آمد روی میز؛ بازار آزاد یا سفر به مرکز دارو. از آنجا که تزریق محلول مذکور معادل آزادش بعبارتی 14 میلیون هزینه برمی دارد و از وسع بازنشسته ای که ماهانه هفت تومان دریافتی دارد خارج است پس خواه ناخواه می ماند گزینه دوم و پوشیدن کفش آهنین.
به این ترتیب سومین روز است که دراگ استورها و داروخانه های تهران را می جوریم. اما آنچه که می شنویم مشابه قبلی ست؛ "موجود نداریم".
بیمارمان هم با ما همراه است تا در صورت یافت دارو، مراحل تزریق اش انجام شود اما واقعا کدام دارو؟ دست مان اینجا هم خالیست! و هر دفعه با شرم بیشتری از موسسات پخش می آییم بیرون. پیش نگاه منتظر عزیزی که مجبور است در دو جبهه بجنگد. میدان کانسر و میدان تاخت و تاز آنان که قاچاق راه انداخته اند.
دم ظهر است. نمی خواهیم بی دارو برگردیم. دیگر دارد سر زدن به "ناصرخسرو" و خرید آزاد و ریختن پول جیرینگی می آید توی سرمان که یکی از همراهان با روی گشاده تلفنش را قطع می کند و خبر می دهد اقوام پزشک مان زنگ زده و گفته برویم کجاها؟ کدام داروفروشی ها؟ می رویم به آدرس شان. اولی که هیچ، دومی را نمی فهمیم که چه می شود می فرماید بیایید پشت کانتر و ما سُر می خوریم. از دکتر و نسخه پیچ رد می شویم و می رسیم به جایی که باید. آقای مربوطه! بی توضیح و تفسیر حالی مان می کند در حقمان لطف کرده و ما توی ذهن مان دعواست...
هوای تهران، خفه است. دلگیر است. با اینکه الساعه با وساطت و آشنابازی، بیمار خاص مان روی تخت، دارد دارویش را می گیرد اما غم غربت بیچاره مان کرده. نشسته ایم توی ماشین و به انبوه آدم ها و اتومبیل ها نگاه می کنیم و احساس غریبی مفرط داریم. نوبت بعدی دارو و بیماران بی پارتی فکرمان را مشغول کرده. نفس بلند می کشیم و اینجا را تار می بینیم. این مدت دوزاریمان افتاده فرقی نمی کند کجا باشیم، توی استان خودمان یا توی کلان شهر، توی هر دویشان حس ابن سبیل ها می آید سراغت وقتی می بینی مسولان رسیدگی شان کافی نیست و مشکلات بخش درمان زیاد است و این وسط کسانی دیوانه پول اند و دارند از آب گل آلود ماهی می گیرند. می بینی کسانی هستند که زندگی و مرگ آدم ها برایشان یکی ست. وقتی عمیقا می فهمی احتکار دارو، شغل است. و همه جا لامروت و بی معرفت تعدادشان کم نیست. وقتی صدایت بُرد ندارد...
سنجاق
پیامبر اکرم (ص) می فرمایند:
مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبان او در سلامت باشند.