آوای خزر – آزاده بابانژاد: "کلام شد گلولهباران، به خون کشیده شد خیابان"، این بیت را چند روزی است بارها و بارها زمزمه میکنم. با خود میگویم روزگار آبستن چه حوادثی است و پایان این غمانگیزها چه میشود؟ باز میگویم: همیشه شاهنامه آخرش خوش بوده، اما مرگ سهراب دلخراش است.
شب شاهچراغ، سرخین بود. حرم و مُهر و تسبیح و سجادهی خونین، و آن مادر و کودکی که عجیب رویایی، چون فرشتهها معصومانه در خون شدند؛ و آن کودک خردسال دیگر، یا آن نوجوان و آن مردان و زنانی که مظلومانه جان دادند، چقدر تماشای این تصاویر دل میخواهد.
... و هنوز کوچهها با عابرانش در شب تردید به اندیشهاند که خبر دیگری ناباورانه از راه میرسد... دو جوان در آمل هدف حمله تروریستی قرار میگیرند. آنها هم پر کشیدند و مگر میشود این زخمها را التیام داد و این جانهای رفته را دوباره جان بخشید؟!
غمانگیزتر از همه این تصاویر، رگبار کلماتی است که کفشها را، لباسها را، خون را، کودک معصوم را، چادر را، جوان و نوجوان وطن را، حتی کوچه و خیابان و حرم را، پناه گرفتن بیدفاعان را و امنیت را بیشرمانه و گستاخانه با عینک بیگانه میبینند. تفسیرهایی که اینروزها انسان را از اینکه شرافتی هست آیا، وجدانی هست آیا و آدمیتی هست آیا به حیرت و ارتیاب میاندازند.
ذهنها میپرسند؛ شبهای سکوت و شلوغی چه فرقی دارد وقتی هر دو یک حرف دارند؟! باید طرحی نو در انداخت و از نو ساخت. برای اندیشههایی که آبادی ایران را با خانهخرابی مردمانش نمیخواهند. برای نگاههایی که آزادی را با اسارت در بیبند و باری نمیخواهند، برای جوان و نوجوان آینده کشور که تعالی را با زد و بند و بگیر و ببند نمیخواهند، و برای قلمهایی که حقیقت جملات را آغشته به زور و نیرنگ نمیخواهند.
سرها در سرّ مستورههای این روزها فرو رفتهاند، از دل خون و رگبار، باران تردید شدید میبارد؛ و روح تزویر جنونآمیز و تفرقهافکن بر آرزوهای جوان سایه میافکند و موج یأس میآفریند؛ جایی که تمیز خوب و بد را ریزبینانه هم نتوان یافت.
نوشتهها و تصاویر، خیلی دیر قابل پذیرشاند. ما در پیچ تند و نفسگیر زمانه باید قدری صبورانه و عاقلانه دور بگیریم تا سرانجام در همواری مسیر به راهمان ادامه دهیم. اینروزها، اما سخت، میگذرند و بزرگترین رهاوردش ریزشها و رویشهاست؛ زمانی برای شناخت دوست و دشمن. زمانی برای اندیشیدن.
بیتعارف، عقدهها جای علقهها نشستهاند و یک معجزه باید تا این فضای دهشتناک را امیدوار سازد. در این آشفتهبازارِ جهل و دروغ و شایعه، فقط کلام یک پیشوا که مستدل و مبتنی بر مجموعهای از نگاهها و اندیشههای راهبرانه و دلسوزانه است میتواند مسیر قلهها را آسانگذر کند.
در خط پایان واژههایم باز زمزمهی این تکرار ناتمام را مینویسم؛ "کلام شد گلولهباران، به خون کشیده شد خیابان، ولی کلام آخر این شد که جان من فدای ایران"!
انتهای پیام/۱۰۰۱/