آوای خزر- اشکان جهانآرای: اهل سفر در نوروز نیستم، اما امسال برای نخستین بار سال را به دعوت یک دوست صمیمی و قدیمی با سفری بدون برنامه قبلی آغاز کردیم. دعوت چندین ساله دوست ساکن شیراز را بالاخره پذیرفتیم و پس از ۱۲۶ ماه یک بار دیگر عازم سفر به شهر تاریخ و شعر و هنر شدیم. این بار از راه زمینی و با خودروی شخصی و البته یک نفر بیشتر از سفر قبلیمان به شیرازِ عزیز؛ خودم، همسرم و پسرم که نخستین سفر طولانیاش را تجربه میکرد.
سفرِ بدون برنامه قبلی، کاستیهای خاص خودش را دارد؛ بهویژه اگر خودرو را برای سفر بررسی و آماده نکرده باشی. البته اینکه خودت غافلگیر میشوی هم در نوع خودش جذاب است. بگذریم؛ چند ساعت پایان سال ۱۴۰۱ را سرگرم بستن چمدان شدیم و حدود یک ساعت پس از اینکه سال نو را تحویل گرفتیم؛ به این امید که ۱۴۰۲ اقلا کمی ما را تحویل بگیرد، سفرمان آغاز شد.
*صوغاطِ مازندران!
غرغرهای ذهنیِ منِ خبرنگار بابت عقبماندگیهای مازندرانِ مدعی در صنعت گردشگری، از همان ساعتهای پایانی سال ۱۴۰۱ آغاز شد؛ جایی که تصمیم گرفتم دستخالی به شیراز نروم و سوغاتی هم برای دوستانم ببرم. قید بهارنارنج و مشتقاتش را زدم؛ اینکه بخواهی بهار نارنج و مشتقاتش را از مازندران به شیراز سوغات ببری، حکایت زیره به کرمان بردن است. وقتی فروردین و اردیبهشت شیراز را دیده باشی، متوجه میشوی؛ ادعاهای «پایتخت بهار نارنج» در مازندران توهمی بیش نیستند. به قول حافظ:، چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند...». زیتون و مرکبات هم که خودشان دارند. میماند محصولاتی مثل مرباها و ربهای بومی و شیرینیهای بومی مازندران مثل بادونه و بشتزیک. هر چه گشتم تا محصولی با بستهبندی آبرومند پیدا کنم، نشد!
نهایتا جاجیمِ آلاشت را در کنار مقداری از گیاهان دارویی و چند بسته بشتزیک و بادونه و مربای تمشک و رب انار که در بسته بندیهایی مبتدیانه از بازار تهیه کرده بودم بهعنوان سوغات با خودم بردم. در ابتدای کمربندی غربی قائمشهر که چشمم به راسته فروشگاههای سوغاتی و تبلیغات گلدرشت روی تابلوهایشان برای کلوچههای لاهیجان میافتد، از این همه بیتدبیری مازندران برای معرفی و برندسازی سوغات بومی حرص میخورم. این حرص خوردنها تا پایان سفر و حتی پس از آن نیز ادامه دارد. آخرش هم به این نتیجه میرسم که درک از اقتصاد «سوغات» در مازندران و بهویژه بین مدیران مرتبط با گردشگری این استان، یک چیزی در مایههای «سوقاط» یا «ثوغات» یا «صوغاط» است.
*یادی از آبانبارنو در کاشان
حوالی ساعت ۱۱ روز یکم فروردین به باغ فین کاشان رسیدیم. انتظار نداشتم در نخستین ساعات نخستین روز سال با حجم انبوهی از مسافر و گردشگر مواجه شوم. خیابان منتهی به ورودی باغ بسته شده و خودروها به سمت پارکینگهای اطراف باغ هدایت میشوند. از پارکینگ تا نزدیک ورودی باغ هم اتوبوسهای نونوارِ حملونقل شهری کاشان مسافران را در ازای خرید بلیت جابهجا میکنند. بعد هم صف بلیت ورودی و تماشای باغ. جمعیت زیادی آمدهاند. با خودم فکر میکنم که همین الان مثلا ممکن است صفِ گردشگران مقابل مسجد تاریخی فرحآباد هم شکل گرفته باشد؟
بعد از فین به بافت تاریخی کاشان میرویم. از معابر سنتی و زیبا میگذریم و به عمارتهای زیبا و کمنظیر کاشان میرسیم. «آیین» (پسرم) محو تماشای ساختمانها میشود. یادم میآید که آبان پارسال و در هفته مازندران خواستم او را به موزه نصفه و نیمه ساری در عمارت کلبادی ببرم. به موزه که رسیدیم دیدیم تعطیل است. البته کلا هم تعطیل است. بعد هم از پشتِ درِ آهنی آبانبار قدیمی در محله آبانبارنو، گنبد آبانبار را نشانش دادم و این شد تنها تجربهاش از بافتِ تاریخی شهر محلِ سکونتاش!
مسافران در بافت تاریخی کاشان، دائم در حال رفتوآمد هستند و از این عمارت به آن عمارت میروند. با خودم مرور میکنم که همین ساعت از روزهای تعطیل نوروز را اگر در خیابانهای ساری -که مثلا پایتخت گردشگری کشورهای عضو اکو در سال ۲۰۲۲ بود- و بافت تاریخیاش قدم بزنی، میتوانی از سکوت و خلوتیِ شهر، صدای دیوارها را هم بشنوی. آن وقت چند سال پیش الکی میگفتند؛ ساری بین سه شهر برتر گردشگرپذیر کشور قرار گرفت! خالیبندها! در بسیاری از شهرهای مرکزی و شرقی استان همین است. البته حساب شهرهای غربیِ مازندران جداست.
*جادههای شمال، محاله یادم بره!
باید در جادهای طولانی از اصفهان و شهرضا و آباده و چند شهر دیگر بگذریم تا به مقصد برسیم. مفهوم جاده برای ما شمالیها متفاوت از جاده برای ساکنان مناطق مرکزی و جنوبی ایران است. بیخود نیست که چند دهه پیش یک بندهخدایی سروده «جادههای شمال محاله یادم بره» و یک بنده خدای دیگر هم آن را خوانده و حالا سالهاست میلیونها بندهخدا آن را زمزمه میکنند! وقتی در دلِ این جادهها قرار بگیری، چارهای نداری جز اینکه با خودت یا حتی در ذهنت جادههای شمال را مرور کنی. هر چه میروی و میگازی، تمام نمیشود. حسی مانند رسیدن به رفاه نسبی در ایران است؛ هر چه میدوی و میروی به آن نمیرسی. با این تفاوت که در این جادهها بالاخره پس از یک زمان مشخصی به مقصد میرسی، اما در پایان آن دویدنها معلوم نیست کِی به رفاه برسی و آیا اصلا برسی یا نه؟!
بیخیال! به جادههای بین شهری مازندران فکر میکنم که با توجه به فاصله کمِ بین شهرها و جذابیتهای طبیعی پیرامونشان، چقدر میتوانند جذابتر باشند. اما فاصله بین وضعیت موجود با وضعیت مطلوب خیلی زیاد است. اوضاع آنقدر وخیم است که استاندار فعلی مازندران در ابتدای انتصابش، ضربالاجل تعیین کرد تا حاشیه جادهها از زباله پاکسازی شود. پیش از نوروز هم دوباره همین موضوع مورد توجه قرار گرفت؛ از این دستورهای تکراری بینتیجه که فقط در خبرها ثبت میشود. مثل خبر بهرهبرداری قریبالوقوع نیروگاه زبالهسوز ساری! یا تاکسیِ هوایی مازندران که بهمن ۱۴۰۰ افتتاح شد!
*برندسازی صنایع دستی
در حاشیه جاده کویری شهرضا-آباده، همزمان که چشم به تابلوهای اعلام مسافت میدوزم، تابلوهایی را میبینم که پرسشهایی در آنها مطرح شدهاند. «آیا میدانید شهر جهانی منبت کجاست؟»؛ چند کیلومتر جلوتر تابلوی همرنگی با همان قبلی به این پرسش پاسخ داده است: «آباده، شهر جهانی منبت است». به همین شکل در فاصلههای مشخص، چند پرسش و پاسخ مرتبط با منبت آباده در این مسیر ذهن را درگیر میکند. پس از ورود به شهر هم این برندسازی هوشمندانه دست از سر و ذهن مسافر برنمیدارد. تقریبا تمام استندهای میان بلوارهای شهر با طرحهای مختلف به همین برندسازی اختصاص یافته است. طوری که محال است کسی از آباده بگذرد و نگاهش به این عنوان گره نخورد. آباده، سال ۱۳۹۷ بهعنوان شهر جهانی منبت در فهرست جهانی صنایع دستی قرار گرفت و از آن سال برنامهریزیهای گستردهای برای برندسازی این هنر-صنعت توسط آبادهایها انجام شده است. حق نداریم از مطرح نشدن صنایع دستی مازندران در کشور و فراتر از مرزها غصه بخوریم؟ فرش کلاردشت، جاجیم آلاشت، متکازین بهشهر، مصنوعات چوبی، انواع دستبافتهها و نمدمالی مازندران را چقدر میشناسند؟
*گردشگریِ بابرنامه
شیراز مثل همیشه زیباست و در بهار زیباتر از همیشه. از همان قدیمها که حافظ گفته بود «خوشا شیراز و وضعِ بیمثالش» تا همین حالا این شهر زیبا بود. اما این زیبایی و هوای خوب و طبیعت و جاذبههای تاریخیاش، تنها دلیلِ خوش گذشتن به مسافران شیراز نیست. در کنار شهرسازی زیبا و رو به توسعهشان، برای خوش گذشتن به مسافر و مهمان برنامه دارند. مسافر را همینطور با جاذبهها تنها رها نمیکنند. برای اماکن و جاذبههایشان ارزش افزوده گردشگری ایجاد میکنند. روبهروی حافظیه و در پیادهراه مقابلش علاوه بر بازارچهای جذاب، چند گروه نمایشهای سنتی و موزیکال شاد اجرا میکنند. اجرای حرکات نمایشی یک گروه باستانیکار در پیادهراه ارگ کریمخان، اجرای مستمر موسیقی زنده توسط یک گروه حرفهای در مقابل مجموعه تاریخی بازار و مسجد و حمام وکیل، برگزاری برنامه تفریحی و نمایشی در مقابل باغموزه عفیفآباد و بسیاری از برنامههای دیگر نشان میدهد که مسئولان شیراز به جای اینکه دائم عدد و رقم از گردشگری بیان کنند و شعارهای پوچ بدهند، سالهاست برای میزبانی از مسافران نوروز به یک برنامه مدون رسیدهاند تا به معنای واقعی میزبان باشند؛ بر خلاف مازندران که گردشگری در آن خودمختار پیش میرود.
*فرصتسازی در گردشگری
در مسیر برگشت از چند جاذبه اصفهان هم دیدن کردیم. بیشتر از همیشه به این باور رسیدهام که هیچ درکی از گردشگری و مدیریت آن در مازندران وجود ندارد. علاوه بر اینکه از جاذبههای طبیعی و تاریخی موجود استان درست استفاده نمیشود، برای گسترش ابعاد گردشگری در مازندران هم فرصتسازی نمیشود. کاری که بسیاری از شهرهای شاخص گردشگرپذیر کرده اند. مثل اصفهان که در کنار همه جاذبههای کمنظیرش، جاذبههای جدید هم ایجاد کرده و اتفاقا درآمد زیادی هم از آنها کسب میکند؛ باغ گل، باغ پرندگان، آکواریوم، باغ خزندگان، موزه پروانهها و کلی زیرساخت تفریحی دیگر. در مازندران با این همه تنوع زیستی و جانوری، امکان ایجاد ظرفیتی مانند باغ پرندگان نیست؟! چنین ظرفیتی شاید کمی به رونق پرندهنگری در استان کمک کند و از رونق شکار پرندههای نگونبخت بکاهد! درآمدزا هم هست. یا اینکه در استانِ همجوار بزرگترین دریاچه جهان که به ماهیها و خاویارش شهرت دارد، امکان ایجاد آکواریوم وجود ندارد؟ طبیعتا دارد؛ همانطور که در انزلی ایجاد شد. اما در مازندران، عزم و ذوق و سلیقه نیست. نتیجه هم میشود همین شترگاوپلنگی که از گردشگری در مازندران ایجاد شده و سال به سال هم آشفتهتر میشود.
*سفر کردم که از یادم بره، دیدم نمیشه!
دستاورد این سفر نوروزی در کنار خاطرات خوش، مجموعهای از حسرتها و برجسته شدن ناکامیها و ضعفهای مازندران در گردشگری بود. خانههای تاریخی کاشان و اصفهان و شیراز را میبینی و به یاد غربت عمارت سردار جلیل و خانه سرهنگ خان و سایر بناها و خانههای تاریخی مازندران میافتی. وضعیت حمام وکیل را با حمامهای تاریخی فراموش شده ساری مقایسه میکنی. فرصتسازیهای جذب گردشگر از طبیعت در شهرهای مرکزی ایران را در کنار فرصتسوزیهای گردشگری مرتبط با زیستبوم و طبیعت در مازندران قرار میدهی. محرومیت از داشتن یک موزه آبرومند و معتبر در استان را مرور میکنی و ثبات بازار گردشگریشان را با بیثباتی و رهاشدگی و خودمختاری بازار گردشگری مازندران میسنجی و در نهایت بیشتر از همیشه به این نتیجه میرسی که مازندران، چیزی از میزبانیِ مفیدِ گردشگری نمیداند و نهایتا میزداری میکند؛ این چرخه اشتباه مدیریت گردشگری در مازندران کماکان ادامه دارد....