دهان و بینی خود را هنگام سرفه و عطسه با دستمال(ترجیحا) و یا قسمت بالای آستین بپوشانید.

      

در صورت داشتن علایم شبیه آنفلوانزا، با آب و نمک، دهان خود را شستشو دهید.

      

در روزهای اول بیماری تنفسی، ضمن استراحت در منزل، از حضور در اماکن پر تردد پرهیز کنید.

      

از خوردن مواد غذایی نیم پز و خام خودداری کنید.

      

از بيماران مبتلا به علايم تنفسی (نظير سرفه و عطسه)،حداقل يک متر فاصله داشته باشيد.

      

از تماس دست آلوده به چشم، بینی و دهان خود بپرهیزید.

      

مدت شست و شوی دست ها حداقل به اندازه 20 ثانیه باشد و تمامی قسمت های دست (انگشتتان خصوصا انگشت شصت، کف دست و مچ دست)

      

به طور مداوم و در هر زمان ممکن، اقدام به شست و شوی کامل دست ها با آب و صابون نمایید.

      

دهان و بینی خود را هنگام سرفه و عطسه با دستمال (ترجیحا) ویا قسمت بالای آستین بپوشانید.

      

سردرد، تب و مشکلات تنفسی نظیر سرفه، آبریزش از بینی و تنگی نفس از علائم شایع بیماری کرونا ویروس جدید2019 هستند، در کودکان و سالمندان می تواند همراه با تهوع و استفراغ و دل درد باشد.

      
کد خبر: ۴۴۸۲
تاریخ انتشار: ۱۵ خرداد ۱۳۹۸ - ۰۰:۲۶

  سوپ میخ

در یک بعد از ظهر زمستانی، مرد فقیری، درِ یکی از خانه ها‌ی دهکده را زد و درخواست کرد تا شب را آن جا بماند. پیرزن صاحب خانه، غرولندی کرد و گفت: «باشه، اما انتظار غذا نداشته باش؛ چون انبار من از کف دست تو هم پاک تره.»
مرد فقیر که هم سردش بود و هم گرسنه، در کنار آتش کوچک خانه‌ی پیرزن نشست. ناگهان فکری به ذهنش رسید. لبخندی زد. بعد میخی را از جیبش بیرون آورد و گفت: «این میخ جادوییه. دیشب با این میخ بهترین سوپ میخ دنیا رو درست کردم.»
پیرزن اخم کرد و گفت: «سوپ میخ! در تمام عمرم چنین چیز مسخره ای نشنیده بودم!»
مرد ادامه داد: «واقعا. تنها کاری که من کردم این بود که میخ رو توی یک قابلمه‌ی آب انداختم. دوست داری امتحان کنی؟» با اینکه پیرزن اصلاً قانع نشده بود، ولی تصمیم گرفت که امتحان کند. پس گفت: «باشه. شروع کن. اما باید نشون بدی که چه کار می کنی.» مرد گفت: «بسیار خوب، اول یک قابلمه لازم داریم که تا نصفه آب داشته باشه.» پیرزن سریع یک قابلمه آب آورد و مرد آن را بر روی اجاق گذاشت. بعد میخ را درون قابلمه انداخت و گفت: «میخ های زنگ زده، قول بدین که یک سوپ خوشمزه به ما بدین.» بعد هم نشست و صبر کرد. بعد از مدتی پیرزن کنجکاو شد و سری به قابلمه زد.
مرد گفت: «دیشب من کمی نمک و فلفل هم اضافه کردم. با این کار میخ ها یک سوپ معمولی رو به یک سوپ خوب تبدیل کردن.» پیرزن به طرف انبار رفت و کمی نمک و فلفل آورد و درون قابلمه ریخت. بعد از چند دقیقه پیرزن دوباره به درون قابلمه نگاه کرد.
مرد چانه اش را می خاران گفت: «چقدر حیف که شما هیچی مواد غذایی نداری. یک پیاز ساده یک سوپ خوب رو به یک سوپ خیلی خوب تبدیل می کرد.» پیرزن که کنجکاویش تحریک شده بود، گفت: «مطمئنم که می تونم یک پیاز پیدا کنم.» رفت و داخل انباری را نگاه کرد.

وقتی در را باز کرد، مرد دید که طبقه‌های انباری، زیر بار سنگین انواع خوراکی ها در حال شکستن هستند. با خودش گفت: «چقدر بده که هیچی هویج و سیب زمینی و شلغم نداریم که به سوپ اضافه کنیم.

اون ها یک سوپ خیلی خوب رو تبدیل به یک سوپ خیلی خیلی خوب می کردند.» پیرزن که دیگر کم کم داشت احساس گرسنگی می کرد، دوباره به طرف انبار پرید. بعد با یک بغل پر از سبزیجات تازه، ظاهر شد؛ آن ها را پوست کند و خرد کرد. مرد هم آن ها را درون قابلمه ریخت.

مرد گفت: «داره کم کم عالی میشه. اما می دونی چی کم داره؟»
پیرزن که شکمش مثل صدای رعد و برق، غار و غور می کرد، گفت: «چی؟» مرد گفت:«یک کم گوشت تازه یک سوپ خیلی خیلی خوب رو به یک سوپ عالی تبدیل می کنه.»
پیرزن به سرعت به درون انبار رفت و با یک تکه بزرگ برگشت. بعد آن را خرد کرد و به مرد داد تا درون قابلمه بریزد. بوی خوب سوپ کم کم داشت در هوا پخش می شد.

مرد گفت: «چقدر حیف که این سوپ عالی رو باید روی این میز خالی بخوریم. من فکر می کنم غذا روی میزی که به زیبایی چیده شده باشه، خوشمزه تر می شه، این طور فکر نمی کنی؟» پیرزن گفت: «البته» و برای اینکه مزه سوپ را از بین نبرد به سرعت رفت و بهترین رومیزی اش را آورد و روی میز پهن کرد.

ظرف‌های سوپ خوری چینی و قاشق های نقره را روی میز چید و چند شمعدانی با شمع روشن، روی میز گذاشت. مرد مدتی سوپ را هم زد و بعد گفت: «چقدر حیف که هیچی تو خونه نداری و گرنه کمی نان، این سوپ عالی رو معرکه می کرد». باز پیرزن به درون انبار دوید و نانی را که صبح همان روز پخته بود، آورد.

بالاخره مرد آهی کشید و سرش را تکان داد. پیرزن که دیگر دهانش از بوی سوپ آب افتاده بود گفت: «دیگه مشکل چیه؟» مرد گفت: «داشتم فکر می کردم که خیلی حیفه که نوشیدنی نداریم که همراه این سوپ بنوشیم...» اما پیرزن گوش نمی کرد و در حالی ک به سرعت به طرف زیرزمین می رفت، گفت: «مطمئنم یک نوشیدنی خوب یک جایی داشتم». و با دو تا از بهترین لیوان هایش و یک نوشیدنی خوشمزه بازگشت.

مرد میخ را با دقت از درون سوپ بر داشت و داخل جیبش گذاشت و گفت: «فکر کنم سوپ آماده است». آن ها سر میز نشستند و یک شام با شکوه خوردند. بعد از این که شام را خوردند پیرزن اعتراف کرد که خوشمزه ترین سوپی بوده که تا آن زمان خورده است. برای تشکر از مرد به او پنیر و پای سیب تعارف کرد.

سپس ماجراهای زندگی شان را برای همدیگر تعریف کردند تا که این شمع‌ها سوختند و خاموش شدند.
پیرزن تخت خودش را به مرد داد تا روی آن بخوابد و خودش هم روی صندلی خوابید. کاملاً معلوم بود که تا صبح چه خوابی می دیدند. خواب سوپ میخ.

 

نظرات شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین ها
پربحث ترین ها
آخرین اخبار