آوای خزر/ این اولین قدم است، اگر پادشاه سفر شاهزادهاش را پیشبینی نکند، غافلگیر خواهد شد، همچنان که اگر والدین برای سفر نوجوانی کودکشان آماده نباشند و یادمان باشد، در پی غافلگیری، ندانمکاری و اضطراب گریزناپذیر است.
عبور از قصر امن عادات: ممکن است آنچه از سرگذشت بودا شنیدهایم، افسانه یا واقعیت باشد، هرچه هست، پدر پادشاهش نتوانست در پس دیوارهای افراشته کاخ و در بستری از برآوردهکردن تمام آرزوهایش، شاهزاده دلبند خود را در امن و آسایش حفظ کند، همانگونه که ما نمیتوانیم و همین را باید بدانیم که زندگی در پس بلندترین دیوارهای کاخ آرزوها، ساکن نمیماند و عبوری ناگزیر را در پی دارد. همه ما باید بدانیم؛ نوجوان از حصارهای خانه امنی که برایش فراهم کردهایم، عبور میکند و به سرزمین پرمخاطره آن سوی در و دیوار پا مینهد.
آن سوی دیوار و حصار: عبور نوجوان از خانه فقط از نظر جسمانی نیست، آنگونه که کودکی به مدرسه یا زمین بازی میرود، او با تمام وجودش عبور میکند؛ باورها، علائق و عاداتش را با خود به دنیایی آن سوی دیوار خانه میبرد و همنفس دنیایی میشود که نه ما از آن خبر داریم و نه خودش، گویی به سرزمینی پا مینهد که مهمترین ساکنانش او و همتایانش هستند، در حال نگاهکردن دوباره، به همه آن روال کودکی و خانواده. یکباره گویی اطمینان کودکانه او از دست میرود، شککردن و سرپیچی آغاز میشود، زمین زیر پایش، مثل یخی لغزان میسُرَد و شاید بیشترین پشتوانه او، همتایانی است که میداند چون او هستند، مثل او از روالها سر میپیچند، باورها را زیر سؤال میبرند و مثل او «نه» میگویند.
آن حلقه شگفت: یکی از مهمترین مشکلات والدین با نوجوانان، بهرسمیتنشناختن این دوره بهعنوان مهمترین مرحله رشدی است و مطمئن باشیم اگر موضوعی را به رسمیت نشناسیم یا حتی انکار کنیم، برای مواجهه با آن آماده نخواهیم بود. باید بهعنوان بزرگسال، والد یا مسئول بپذیریم که لازمه ورود به مرحله بزرگسالی و قبول مسئولیتهای متعدد آن، تجربه نوجوانیای پربار و غنی است، قبول کنیم که هر بزرگسال، بر پیشینه نوجوانی خود خواهد ایستاد، پس مبادا این پیشینه سست و ضعیف باشد، حلقه رابط خواب و خیال دوران کودکی تا رویارویی با واقعیات سرسخت بزرگسالی، نوجوانی است که بهدرستی گفتهاند: مهمترین مرحله زندگی است، کمک کنیم مسافرانی جستوجوگر و قوی بار آیند.
این تجربه آشنای بسیاری از والدین امروزی است. ما هر آنچه در توان داشتیم، برای او انجام دادهایم و حال چنین دوری و بیمیلی او به ما، چه دلیلی دارد؟ از بیمهری یا ناسپاسی اوست؟ چرا به ما گوش نمیسپارد؟ حرفمان را نمیپذیرد؟ به ما اطمینان نمیکند؟ شاید لازم باشد غیر از درنظرگرفتن ویژگیهای دوران نوجوانی، روشهای برخورد با او را مرور کنیم؛ شاید ما همهکار کردهایم، اما بسیاری را بهدرستی انجام نداده باشیم. شاید مهمترین کاری که باید میکردیم، ایجاد احساس ارزشمندی در او بود، اینکه بداند موجودی است ارزشمند و شایسته است از خود مراقبت کند، به بهترین وجه. به رفتارمان برگردیم، آیا این کار را کرده بودیم؟ بهترین راه آموزاندن به کودک، رفتار درست با خودمان است، آیا به او گفتهایم ما زندگی را ارزشمند میدانیم و با وجود همه مشکلات، با امیدواری و گشادهرویی با آن مواجه میشویم؟ آیا در عمل مانند افرادی رفتار کردهایم که خود را ارزشمند میدانند و شایسته احترام به خود هستند؟ شاید گلهها و شکایتهای هر روزه ما، برای او این پیامد ذهنی را داشته که زندگی، سخت و فرساینده است. شاید به او انتقال دادهایم که خستهایم و داریم تماموقت میکوشیم زندگیای را فراهم کنیم که خیلی بهتر از داشتههای خود ما بوده است. شاید این احساس دلزدگی ما از زندگی و نارضایتیمان از رویه روزمرهمان و احساس بیارزشیای که میکنیم، پایه و اساس دیدگاه او به زندگی است. شاید ما فکر میکردیم با غرقکردن او در دنیایی پر از امکانات، همانهایی که هیچگاه خود نداشتهایم، میتوانیم او را علاقهمند و با انگیزه و سپاسگزار و رضایتمند تربیت کنیم. گاه میبینیم که آنان هم پرتوقعاند و هم احساس گناه میکنند. هم بسیار میخواهند و هم کم قدر میدانند. هم ارزشی برای خود قائل نمیشوند و هم بر قدرتی روزافزون بر ما پا میفشارند. راستی رویه درست چه بود؟ اگر قرار بود که گذشته را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم، آن طرح چه میبایست بود؟ شاید پاسخ این پرسش، قدم نخستین برای کسب دیدگاهی باشد که روشهای ما را بهدرستی تغییر دهد، باشد که در سفر زندگیمان، در کنار کودکانمان، با اطمینان بیشتر و با آمادگی بهتری قدم بگذاریم.
انتهای پیام/1005