آوای خزر- رقیه توسلی: نمیدانم آخرین بار این صدای درهم فوق العاده را کی شنیدم. صدای بازی باد و شاخ و برگها را. همینقدر میدانم که فی المجلس دستم به هیچ کاری نمیرود جز شنیدن و دیدن و باز شنیدن و دیدن. میدانم حالاحالاها نگاهم از درختان جدا نمیشود.
آمده ام باغی در بالاترین سطح روستا. باغ پنج هکتاری پرتقال. جایی فراخ و سبز. از دور دیدن جعبهها و نردبان و نیسان و بار چیده راضی ام میکند. میایستم همان ورودی. نه قدم از قدم برمی دارم، نه عکس میگیرم، نه میگردم پی دوستان بارچین برای اعلام حضور. مثل مسخ شدهها فقط زل میزنم به عظمت شمشادها و سروهای پرچین. به هیبت شان که مثل سربازند. به لباس سبزشان. به درختان منظم نارنگی و پرتقال که انگار تا ته دنیا ایستاده اند پشت هم؛ که صدایی آشنا میگوید؛ "به به.. اهلا و سهلا خاتون لنگهی ظهر... خجالت نمیکشیدی، یکدفعه شب میاومدی؟ "
میخندیم با هم. یک دل سیر. خیلی دوست داشتم دوباره "سرکارگر شهرزاد" را ببینم که میسر میشود شکرخدا. از سه سال پیش کلی تغییر کرده. آبدیدهتر و قویتر و خستهتر شده انگار. هفته پیش امروز را تعیین کرد برای عکاسی. گفت اگر بشود آسیه و نبات و مریم را هم خبر میکند؛ که وفا کرده و همه عزیزان جمعند جز زلیخا. از زلیخا که میپرسم بجای جواب، یافا درشتی میگذارد کف دستم و میگوید؛ "سرشار از آنتی اکسیدانه. " و میخواهد راه بیفتیم سمت بچه ها.
از نو قصه یخ زدن و سرما تکرار میشود. کلاه پشمی و دستکش و شال، خوب است، اما نه وقتی باد لحظهای آرام و قرار ندارد. به جمع مرکبات چینها میپیوندیم. همه مشغول کارند. بالای بلندی، زیر درخت، جعبه زن، سطل بر، راننده، تدارکات. خوب تماشایشان میکنم. نمیشود غرق همت و حمیت شان نشوم. تلنگر میزنم به خودم که بسم الله عکاس!... زحمت و تقلای زنان قائمشهری را دقیق ثبت کن... ببین چهها میکنند این شمالی ها... در توضیح فداکاری و تلاش شان کم نگذار... کسی را از قلم ننداز؛ زنان سن و سالدار، تازه عروس، باردار، نوجوان... چشم بچرخان توی چشم همه شان... اجازه بده خداقوت دوربینت کامشان را شیرین کند.
عکس دستهای خراشیده شان را زیادتر برمیدارم. دستهای بی ادعا. دستان زحمتکشی که هنوز خستگی شالیزار را در نکرده اند یکراست آمده اند "خان تالار". باغ پرتقال خان تالار. از بالا سر وجین و آغل و ظرف و ظروف و بچه داری سُر خورده اند اینجا. توی زمین مرکبات. پی روزی حلال.
یکی داد میزند ناهارخوران. منظورش وقت استراحت نیم ساعته است. میروم برای عکاسی از غذا. روی سفره، نان است و عدسی. چشمم دنبال نبات خانم میگردد که این زمان میرود برای نماز، که یکی که نمیبینمش از وسط درختان نارنجی جملهای میگوید که سرم سوت میکشد. میترکد. همان که میگوید برای شفای عاجل زلیخاجان صلوات...
صدای باد و شاخ و برگها دوباره میپیچد. کسی از پشت میزند روی شانه ام. ندیده میدانم سرکارگر است. او هم تلگرافی حرف میزند. اصلا زنان کارگر باغ، کم حرفترین زنان جهان اند. میگوید: پارسال از نردبان افتاد. خانه نشین شده. دکترا میگن نخاع اش...
پی نوشت
پیامبر اکرم (ص) میفرمایند:
کسی که برای کسب روزی حلال بکوشد مانند مجاهد در راه خداست.
انتهای پیام/