آوای خزر- رقیه توسلی: بزار بگم... حیفه خونه درندشت میدون صفارزاده مون رو نشنوی... که اگه بود بوی جوندار نارنج نوبریاش این فصل کولاک کرده بود... که حتما الانه روسری اناری سلیمه و ژاکت بی بی حاجی رو بند داشت خشک میشد... و ایوونش پُره قابلمه کوچیک و بزرگ بود واسه همسایه ها. آخه یه نذری داشت آقامیرزا مال همین موقعهای سال. قیمه پلو میدادیم.
اونجا شلنگ و بیل و باغچه و توپ و گلدون داشتیم... آسمون داشتیم... تخت چوبی داشتیم... کلی با عهد و عیال و ریز و درشت، وسطی بازی میکردیم... دلمون که میگرفت مینشستیم پا حوض صدای قارقار کلاغ گوش میدادیم... بارون که میاومد اورکت آقامیرزا رو مینداختیم رو دوشمون میدویدیم رختها را نجات میدادیم و با کپه لباس نمدار که برمی گشتیم دعاگردونمون میکرد بی بی. کلی حال خوب دشت میکردیم.
اصلا به قربان در گنبدی هال. معمارخدابیامرز به آقام میگفت: صابخونه! دروپیکری برات بکارم که باشم و نباشم، اسمم تو خونه ت به نیکی بیاد. راست میگفت. بالا سر طاق چوبی داده بود کنده کاری کردن "سلام بر سیدالشهدا ". سوای سلیقه ما عشق ریخته بود پای در.
چی بگم برات... مهمونخونه داشتیم به چه عرض و طولی؛ پُرِقصه، پُرِ عروسی، پُرِ دعوت، پُرِ صدا... با کل اهالی کوچه، زندگی میکردیم. اعظم خانوم و ثریاجان، معلم لیلا و خانوم شفیع زاد و خاله طلا نداشت. همه یه خونواده بودیم، دل به دل و پشت و پناه هم.
همیشه خدا جواب ما را بی بی حاجی از آشپزخونه میداد... اونجا که بودیم دم خودش و سماور قُل قُلیش، براه و سردماغ بود... چاشت ماشت نداشت همیشه میگفت؛ بشین یه چایی نبات بزارم برات، نفست گرم شه مادر... صلوات و نون سنگکک و مربای تمشک و خنده هاش، داشته هاش بود... عمرا اونا رو از ما دریغ میکرد...، اما دیگه نه، اوضاع چرخیده... خنده منده و مطبخ اینا تعطیل.
چشم و چراغ خونه رو نگفتم که قلاب بافیای سلیمه بود... قیافه رو اون میپاشید سر و روی اتاقا... خواهر بزرگه رو میگم... جانون و تلویزیون و پشتی و میز و طاقچه نداشت... هر وری سرت میچرخید سلیمه اونجا بود و کاردستیاش... باورت میشه دیگه، اما خبری از خیلی چیزا نیست. آقام که رفت برحمت حق، بی بی حاجی گفت باید بره از خونه درندشتی که وجب وجبش خاطره ست... باید بره که دق نکنه... به پلک زدنی کندیم و رفتیم... باورت میشه یه روزایی بعد کار میرم میدون صفارزاده میشینم تو ماشین واسه آقامیرزا فاتحه میخونم و نیگا میکنم به کارگرا که کلی خونه دارن از دل زندگی کلنگی خوشگل باصفای ما درمیارن.
سنجاق
مدل همدردی شما را اینجور وقتها نمیدانم چیست، اما من پشت دو عدد ماسک به تعداد آههای دوستم، فقط آه کشیدم... حجم غصه خیلی بالا بود.
پی نوشت
پیامبر اکرم (ص) میفرمایند: دنیا در گردش است. ثبات و قرار ندارد.
انتهای پیام/