دهان و بینی خود را هنگام سرفه و عطسه با دستمال(ترجیحا) و یا قسمت بالای آستین بپوشانید.

      

در صورت داشتن علایم شبیه آنفلوانزا، با آب و نمک، دهان خود را شستشو دهید.

      

در روزهای اول بیماری تنفسی، ضمن استراحت در منزل، از حضور در اماکن پر تردد پرهیز کنید.

      

از خوردن مواد غذایی نیم پز و خام خودداری کنید.

      

از بيماران مبتلا به علايم تنفسی (نظير سرفه و عطسه)،حداقل يک متر فاصله داشته باشيد.

      

از تماس دست آلوده به چشم، بینی و دهان خود بپرهیزید.

      

مدت شست و شوی دست ها حداقل به اندازه 20 ثانیه باشد و تمامی قسمت های دست (انگشتتان خصوصا انگشت شصت، کف دست و مچ دست)

      

به طور مداوم و در هر زمان ممکن، اقدام به شست و شوی کامل دست ها با آب و صابون نمایید.

      

دهان و بینی خود را هنگام سرفه و عطسه با دستمال (ترجیحا) ویا قسمت بالای آستین بپوشانید.

      

سردرد، تب و مشکلات تنفسی نظیر سرفه، آبریزش از بینی و تنگی نفس از علائم شایع بیماری کرونا ویروس جدید2019 هستند، در کودکان و سالمندان می تواند همراه با تهوع و استفراغ و دل درد باشد.

      
کد خبر: ۴۸۸۲۱
تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۶:۳۹
یادداشت/ حسین احمدی
امکان ندارد خرداد بشود و ذهنم نرود پیش این مردِ شمالی جنوبی.

آوای خزر- حسین احمدی: توی خاطرات گویی، رودست نداشت. خدابیامرز همیشه کلامش جاذبه داشت. مخصوص وقت روایت های جبهه و جنوب و جنگ. "سید عمو" اهل شمال بود اما روح و جانش جای دیگری سیر می کرد. نفسش می رفت برای خاک مقدس جنوب. بقول خودش برای دیار معطر شهیدان.

برای سالگرد سیدعمو، دخترش غذا آورده. عطر زعفران و گلاب می پیچد. مطمئنم اگر خودش بود حرف را می کشاند به خردادماه و می گفت؛ شهدا گردن قلم حق دارند باباجان... حواست هست که ناظرند هان؟

بگمانم سیدعمو عاشق بود و هست. چه آن موقع، چه حتی حالا که نیست. از آن عُشّاق ناب که برای دفاع از وطنشان کوچ می کنند، ترک خانه و کاشانه می کنند، با عهدوعیال می روند جنوب. از آن دسته بی ادعا که تمام زندگی و دارایی شان را می گذارند وسط. از آنها که زمینی نیستند انگار. یادم نمی آید باری او را دیده باشم و مهربانی و انرژی و شور نصیبم نشده باشد. با اینکه جانباز بود و قرص های ردیف شده اش روی طاقچه شبیه قطار، با اینکه زیاد بر اثر عوارض شیمیایی بیهوش می شد و تشنج می کرد اما چیزی که از او بخاطر دارم یک جفت نگاه آرام و بشدت مومن است تا لحظه ی آخر. همان آقای متبسمی که جز یکدست لباس ساده نمی پوشید.

مستقیم که هیچوقت اشاره نمی کرد. اما از لابلای خاطراتش فهمیدم فرمانده بود. فرمانده ارشد. بگمانم از این فرمانده ها که پشت تانک می نشست، آرپی جی هم می زد، پشت توپ هم می ایستاد، جعبه مهمات هم جابجا می کرد، زخمی هم روی دوشش می آورد پشت خط، و توی مقر و زمان عملیات بی باک بود. از این فرمانده ها که منور و آتش و دود و گلوله سرش نمی شد و توی خلوتش می گفت؛ ها بله که خرمشهری ام، آبادانی ام، سوماری ام، بچه شلمچه ام، اروندی ام...

پلاستیک را باز می کنم. سه تا ظرف غذاست بعلاوه ی یک پاکت کاهی. توی پاکت را نگاه می کنم. نذری یک کتابچه زیارت عاشورا گذاشته اند.

زیارت عاشورا را می آورم بیرون و یاد آخرین خاطره گویی عمو از جنگ می افتم. روایت آن سرباز عراقی که توی خرمشهر اسیر شد و یک بند گریه می کرد. یاد آن جمله سیدعمو درِ گوش سرباز. که نه تنها آن بنده ی خدا، که سالهاست مرا هم سر به زیر کرده. به اسیر و زخمی گفت: نترس سرباز. ما شیعه امیرالمومنین علی هستیم که به ابن ملجم هم رحم دارد. آرام بگیر. بعد پای گلوله خورده متجاوز عراقی را با چفیه اش بست.

امکان ندارد خرداد بشود و ذهنم نرود پیش این مردِ شمالی جنوبی... پیش سیدعمو، فرمانده خاکی و رئوف و بزرگ... معطوف او نشود که همیشه با خودش و با آدم ها در آشتی و صلح بود.

نظرات شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین ها
پربحث ترین ها
آخرین اخبار