آوای خزر- رقیه توسلی: وسط شلوغی داروخانه می بینمش. پیرمرد محترمی که با بقیه فرق دارد. منتظریم نسخه پیچ صدایمان کند پای صندوق. بی آنکه بخواهم رفته ام توی نخش و می بینم رفتارش چقدر انسانی است. با حال نزار کرونایی اش هی به آب و آتش می زند فاصله دار بایستد از مراجعه کنندگان که انتقال ویروس اتفاق نیفتد. متوجه ام به آدم آنور خط چطور با دلسوزی توصیه می کند اُمیکرون از پلک چشم به آدم نزدیک تر است، خیلی مراقبت کنند وگرنه می شوند یکی مثل او که علاوه بر عوارض سمج، چند هفته است چشایی و بویایی اش را هم از دست داده و دیگر فرقی بین خیار و سوپ جو و چای دارچین نیست در دهانش. مزه ی آب می دهند همه شان. آب حوض.
کماکان معطل نسخه پیچ ایم. پیرمرد می نشیند روی نیمکت کنار در. نیمرخ که می شود سمعکش را می بینم و بلافاصله یاد آشنایی می افتم که مشکل شنوایی دارد اما سمعک نمی زند.
همانطور چشم انتظاریم که دکتر داروخانه تشریف می آورند و بمحض ورود یکراست می روند سمت آقای مسن. طی سلام علیک و احوالپرسی می فهمم عموجان است، عموی بزرگوار جناب دکتر که ترجیح داده بی معرفی بایستد توی صف. عمویی که ازقضا سمعکش هم توی این حیص و بیص افتاده به ترتر و تنظیم نمی شود.
بگمانم تمام مشتری ها حواسشان رفته پیش خوش و بش عمو-برادرزاده. پیش صدای نسبتا بلندشان. عمو می گوید هر چه از دوست رسد نکوست باباجان و اشاره می زند به سمعکش که این آقابالاسر باز دارد قُپی می آید، بعد می خندد و آنوقت سرفه می کند. سرفه ای متصل و کشدار.
عموی خوش مرام که نسخه اش را می گیرد و می رود، من بیشتر یاد آشنای سمعک نزن مان می افتم. همانکه دوروبری هایش همیشه شاکی اند از جای خالی سمعک توی گوش اش. یاد او که این دستگاه صداساز بیسیم را اصولا به زور و تشر می زند جز محرم ها. که جانش بند می شود به این تکه فلز کارگشا. که نمی دیدیم از زندگی اش جدا کند و بهانه بیاورد که سَرم نمی کشد یا بگذارم که چه؟ نمی گفت نمی تواند. کشش ندارد. نمی گفت معذب است. می گفت: باید برود پای منبر. می گفت دنیا یکطرف، روضه آقااباعبدالله یکطرف. می گفت: بند همه غمهای جهان بر دل من بود / در بند تو افتادم و از جمله برستم
می دانی...
دارم به این فکر می کنم که کرونا و سمعک و ویروس و رنج و دوا همه اش بهانه است. همه اش قصه و بازی روزگارند. وگرنه پای عشق و خواستن که وسط باشد میلیارد آدم کره زمین تمام شان سالم های شنوایند.