آوای خزر- رقیه توسلی: صداهای توی مغزم زیاد است. نمیگذارند یک گوشه، راحت برای خودم بایستم تا اسنپ بیاید. توی سرم یک شهر آدم دارم. متنوع و قابل بررسی و سمج. دل میدهم به تک تک صداها، راه فراری ندارم. همه جور صدایی پیدا میشود. اینطور بگویم که تحلیل کارمندان اداره جهانگردی و میراث تویش میچرخد تا گریه پسرک دو ساله همسایه. خروش مته دندانپزشکی که برادرزاده ام از زیر دست دکتر فرستاده. چک پُرسی معمول شمسی خانم، همکار تازه آبدارخانه. توضیحات تلفنی دخترخاله از آن سر دنیا درباره موهبت داشتن انرژی. خواهش پسرک آدامس فروش که جای دو بسته، سرویس دارچینی و توت فرنگی و هندوانه و اکالیپتوس اش را یکجا بخرم. دیالوگهای ناصرالدین شاه قاجار سریال جیران و خواهرش شاهدخت ملک زاده. زاغچهای که یکنفس بالای درخت جیغ میزند. پیرمردی که رو به مرد مسن دیگری میگوید لعنت الله علی القوم الظالمین. فریاد شوفر اتوبوسی که نام ایستگاهها را میبرد؛ پلیس راه، سلمان فارسی، معلم. صدای تعطیل شدن دانش آموزان مدرسه و مادران عادی و کشف حجابی که دست بچه هایشان را گرفته اند و با هم مشغول بحث و جدل اند.
اسنپ میآید. خیابان نیمه ترافیک است. وقت رد شدن از کنار مادرها، جملات ناخوشایندی میشنوم که چشمم میچسبد به سقف سمند. بگمانم جناب راننده هم معذب شده که موج رادیو را عوض میکند و بی آنکه بداند یک صدای دیگر اضافه میکند به مغزم. به اصوات شلوغ مغزم. با خودم میگویم چقدر جای فوتبال و جام جهانی و مصاحبه کیروش توی کله ام کم بود.
به گزارش ورزشی گوش میکنم که تلفن آقای راننده زنگ میخورد و صدای تازهای الصاق میشود به باقی صداها. ملاجم از فرط شلوغی تکان تکان میخورد. انگار برای یکی از بستگان نزدیک ایشان اتفاقی افتاده. برای هومن نامی که نمیفهمم کیست، ولی اینقدر مهم است که آه از نهاد راننده بلند کند. در مسیر از جلوی کلانتری منطقه رد میشویم. شلوغ است. تب و تاب و اضطراب پدرمادرانی که ایستاده اند پشت در بسته، توصیفی نیست. پیداست دنبال خط و خبری میگردند از عزیزانشان.
شیشه را میدهم پایین... همانطور که نگاه میکنم به جمعیت سرگردان و پریشان، صدای خواهر آرتین و مادر آرمان علی وردی و عجمیان مخلوط میشود با آنها... صدای سالار عقیلی که از ایران میخواند... صدای سردارقاسم که گفت میدانید توان ما در جنگ نامتقارن چگونه است!... صدای بایدن که میخواهد ایران را آزاد کند... صدای هوهوی چنارها پشت چراغ قرمز... صدای خانجان که مدام میگفت توی مکافات و سختی باید زندگی را بیشتر بلد باشیم... صدای کوکتل مولوتوف ساز دستگیرشدهای که توی ویدئو داد میزد؛ مزدورم، سیصدتا منفجره ساختم... صدای سعدی علیه الرحمه از دل تاریخ که؛ "هر نشیبی را فراز و هر فرازی را نشیب"... و صدای میوه فروش سیاری که از بلندگویش فقط میشنوم؛ بفرما خرمالوی شیرین، ازگیل درشت.
پی نوشت:
امیرالمومنین علیه السلام میفرمایند:
کسى که توکل بر خدا کند، خداوند او را کفایت مى کند.