به گزارش آوای خزر از شهرستان ساری، دیروز یکشنبه 25 آبانماه 99 باوجود خستگی ناشی از یک سفر تقریباً طولانی، اما صبح را با نیرو و انرژی بالا برای رفتن به مراسمی که میدانستم تمام خستگی را از یاد خواهم برد و سبکبار خواهم شد، آغاز کردم.
هوای پاییزی عجیب زیبا و فریباست، دیدن گلهای ریز و درشت روی تراس، رقص برگهای قرمز، زرد و نارنجی درخت خرمالوی همسایه در کنار برگهای سبز درختان نارنج خیابان و تنفس یک هوای سالم صبحگاهی وجودم را تازه ساخت.
بالاخره منزل را به مقصدی که بدون تردید برایم امیدآفرین و شادیآور است ترک گفتم، باد خنکی میوزید و خنکای آن را از زیر ماسک بهخوبی حس میکردم.
صف تاکسی شلوغ نبود و خیلی زود به مقصد رسیدم، بیمارستان امام خمینی ساری، بخش مراقبتهای ویژه، اتاق یک، تخت یک، "محمدرضا فهیمی".
20 سال است که محمدرضا روی تخت زندگی میگذراند، از پارسال تا امسال چهرهاش، حرفهایش، لبخندهایش، سؤالهایش، جستجوهایش، و حواسش خیلی بهتر شده، آقا "فریدون" پدرش که در این سالها تبدیل به کوه صبر شده و بهمعنای واقعی پدر و پشتیبان است، از دیدن من و افرادی که به دیدار محمدرضا آمدهاند خرسند است.
25 آبانماه تولد محمدرضاست، در قائمشهر به دنیا آمده، او حالا 28 سالش تمام شده و به قول خودش «دیگه پیر شدیم». نهم شهریورماه 79 بود که در یک حادثه رانندگی دچار عارضه نخاعی شد و توان حرکت را از دست داد.
محمدرضا الگوی بینظیری از استقامت و امید است، کافیست چند دقیقهای کنارش باشی و به حرفهایش گوش بدهی، مانند یک فرد عادی برخورد میکند و گویی خبری از بیماری و دستگاه تنفس مصنوعی و بیحرکتی نیست.
عاشقانههای او تیم نساجی قائمشهر است و پرسپولیس تهران، و عارفانهاش همین اتصالیست که به دستگاهش دارد! خودش میگوید: "من به یک چیز وصلم؛ دستگاه".
هوش سرشاری دارد و افراد را با نگاههایشان میشناسد، در همین بیمارستان به لطف آموزش و پرورش تا کلاس هشتم را گذرانده است. اتفاقات روز را میداند، خبرنگار باشی یا مدیرکل اطلاعات، رییس آموزش پرورش باشی و یا مدیرکل اقتصادی، هر که باشی و به سراغش بروی درباره موضوع مربوط به خودت سؤالات بهروزی دارد.
پارسال در روز تولدش آنقدر از من سؤال پرسید و پاسخ دادم که بالاخره فهمید خسته شدهام. اما او همچنان با توان بالا صحبت میکند و واقعاً کنار محمدرضا که باشی در برابر انرژی مثبت و بیاندازهاش کم میآوری.
بیشتر بخوانید: پسری از جنس بهشت
یک زمانی خیلی اصرار داشت که با رضا رشیدپور در حالا خورشید صحبت کند و در برنامهاش معرفی شود، از علی ضیاء در ویتامین "ث" هم صحبت میکرد و این مجریها را دوست میداشت، گرچه از هر دوی آنها دلخور است اما "این نیز بگذرد".
امسال در روز تولدش از علی رضوانی مجری "بدون تعارف" سخن گفت، ما هم خواستهی او را دنبال میکنیم تا ببینیم این مجری توانمند میتواند برای معرفی قهرمان داستان ما آستین بالا بزند یا خیر.
"احمد میدانی" یکی از دوستداران همیشگی محمدرضاست، ماهی چند بار به دیدنش میآید و برای تولدش حتماً حضور دارد، او محمدرضا را چون فرزندش میداند و سالهاست که هر کاری بتواند برای خوشحالی محمدرضا انجام میدهد.
او به من گفت که چه خوب میشد با کمک خیران، یک دستگاه ونتیلاتور/ کمک تنفسی در ابعاد کوچک تهیه میشد تا بتوانیم محمدرضا را با هر وسیله حتی با پراید به هرجایی که دوست دارد ببریم و خانوادهاش اینهمه هزینه برای آمبولانس متحمل نشوند.
بد نیست بدانید که محمدرضا عاشق بازیهای نساجی و پرسپولیس است، امکان ندارد که پرسپولیس یا نساجی با یک تیم بازی داشته باشند و او مسابقه را تماشا نکند. البته گاهی هم با آمبولانس او را به استادیوم/ ورزشگاه شهید وطنی قائمشهر میبرند تا از نزدیک شاهد بازی تیم محبوبش و حال و هوای ورزشگاه باشد.
انتقال او به ورزشگاه یا منزل کار سادهای نیست، هماهنگیها و تجهیزات خاص خود را میطلبد، هزینهبر است، اگر یک دستگاه کوچک تنفسی برایش فراهم شود، بخش بسیار بالایی از هزینهها کم میشود.
25 آبانماه برای محمدرضا تنها روز تولد و شکفتن نیست، روزیست که میداند دوستانی دارد "بهتر از برگ درخت، بهتر از آب روان".
دکتر محمدحسین کریمینسب "متخصص ارتوپد و جراح استخوان و مفاصل" صبح روز یکشنبه زودتر از همه تولد محمدرضا را تبریک گفت و به سراغش آمد، آقایان عباس اکبرزاده و ابراهیم قربانی از ادارهکل اطلاعات و نیروی انتظامی هم از دوستان قدیمی محمدرضا هستند و به سراغش آمدند، قرار بود مدیرکل ورزش و جوانان هم بیاید اما بهدلیل حضور در جلسات نتوانست به دیدن قهرمان بیاید. پیام تبریک آقای حسن رنگرز به محمدرضا رسید، و پیام تبریک فرزاد گوهردهی مدیرکل بهزیستی و همچنین پیام محبتآمیز علیرضا سعدیپور مدیرکل آموزش و پرورش مازندران. پرستاران و پزشکان حاضر در بخش مراقبتهای ویژه هم یکی یکی به محمدرضا تبریک گفتند.
سیل تبریکهای فضای مجازی از دوست و همسایه گرفته تا پرستاران و پزشکان، برای محمدرضا شادیآور است، او امید، عشق و مهربانی را به دوستدارانش هدیه میدهد.
کیک تولدش همیشه سرخ، و او "طرفدار همیشگی نساجی و پرسپولیس" است. شمع بیست و هشتمین سالگرد تولدش را فوت کرد، میداند که تنها نیست، دعاگوی همه است، و او بیخیال دستگاهی که از او جدا نمیشود؛ امید به روزهای بهتری دارد، به قول سهراب سپهری: " صبح امروز کسی گفت به من/ تو چقدر تنهایی/گفتمش در پاسخ :تو چقدر حساسی/ تن من گر تنهاست/ دل من با دلهاست/ دوستانی دارم بهتر از برگ درخت/ که دعایم گویند و دعاشان گویم/ یادشان دردل من/ قلبشان منزل من/ صافى آب مرا ياد تو انداخت...رفيق.../ تو دلت سبز/ لبت سرخ/ چراغت روشن/ چرخ روزيت هميشه چرخان/ نفست داغ/ تنت گرم... ".
گزارش از آزاده بابانژاد
انتهای پیام/ 1001