عبارت ـ گروه فرهنگ و هنر:دکتر علی آبان شاعر، نویسنده، منتقد ادبی و استاد ادبیات دانشگاه ازجمله چهرههای شناخته شده ادبیات، بهخصوص ادبیات کلاسیک در ایران است که در مازندران، زادگاه خودش کمتر مورد توجه قرار گرفته است. وی دکترای زبان و ادبیات فارسی خود را از واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد دریافت کرده و اکنون نیز عضو هیات علمی این دانشگاه است. «چهل و هشت»، «پنجشنبهها با تو»، «قرار ما روی پل ورسک»، «در پراهنت سنگری جا مانده است»، رمان« ممنوعه ۱۴» و «شاعران دانشگاهی » نام برخی از کتاب های این شاعر و استاد دانشگاه است.
آبان همچنین از چهرههای پربازدید ادبیات و برگزاری جلسات شعر مجازی در اپلیکیشن اینستاگرام است. به بهانهی کمرنگ شدن جایگاه شعر و فرهنگ در ایران امروز به واسطه افزایش چالشهای اقتصادی و سیاسی، گفتگویی با وی ترتیب دادهایم تا از جایگاه شاعری که در میان مردم زیست میکند، به چند پرسش مهم افکار عمومی درباره وضعیت امروز ادبیات در ایران پاسخ دهد. ماحصل این گفتگو که به صورت مکتوب تهیه شده است را در ادامه میخوانید.
▪️شاید بهترین دریچه برای ورود به گفتگوی امروز شرح حالی از دکتر علی آبان و آنچه به اجمال بر وی گذشته باشد؟
▫️عرض کنم که اختصار در معرفی من جواب نمی دهد. اجازه میخواهم کمی مفصلتر بگویم ؛ البته میدانم برای خوانندههای محترم هر چند تلخ ؛ ولی جالب و آموزنده خواهد بود.
بنده علی آبان ، آن طور که شناسنامه ام میگوید، دو روز از آبان ۴۴ گذشته بود که مادرم دیگر تحملم نکرد و مرا تحویل این جهان داد. من شاید تنها کسی باشم که نتوانم محل دقیق تولدم را بگویم. چون از قراین پیداست که مادرم از روستای افتلت مهیای زادن من بود ؛ اما چون به دلیل نبود پزشک و قابلۀ قابل که بتواند مرا با وزن سنگین و مادرکش وضع حمل کند، مجبور شدند مادرم را و البته مرا به شهر برسانند که با اسب و پای پیاده سه چهار ساعتی راه بود. زیر باران شدید و گذاشتن مادرم توی صندوق و بستن روی اسب به محض رسیدن به شهر گلوگاه متولد شدم. بنابراین روستای افتلت و آن جاده طولانی برف و بارانگیر پشت اسب و شهر گلوگاه مازندران و حتی صندوقی که مادرم را زیر باران توی آن گذاشته بودند، شاهد تولدم بودند. خلاصه شاید سه چهار ساعتی طول کشید که از مادر جدا شدم. به گمانم چندان مایل به حضور در این دنیا نبودم و به زور و تهدید انداختنم اینجا.
خردسالی و کودکی را در همان روستا یعنی افتلت ( با فتح الف و کسر ت و لام ) همراه با پرندهها و چرندهها و خزندهها و روندهها قد کشیدم. بی خیال از آن چه که میگذشت و قرار بود در آینده بگذرد، سوار بر اسب چوبی، این سر روستا را به آن سرش می دوختم هر روز و چند باره. تا روزی که اولین معلم به روستا آمد. هنوز به شش سال نرسیده بودم که مادرم به دلیل تأخیری که در رسیدن به تشکیل صف داشتیم ، مرا برد ته صف بچهها و جوانان پنج تا بیست ساله که همگی کلاس اول بودیم . اولین معلم من آقای سعید مبین اهل تبریزکه بیست سالش بود. این ماجرا حدودا سال ۵۰ بود که به صورت سپاهی دانش به روستای ما آمده بود.
سه سال آنجا خواندم و بعد هجرت ما به یکی روستاهای پیشرفتهتر به نام کلاک، همجوار شهر بهشهر اتفاق افتاد. چون دیر رسیده بودیم، ثبت نامم نکردند و گفتند باشد برای سال بعد. آن چند ماه را در مدرسه آلاسکا یا همان بستنی یخی امروز و کیم میفروختم به توصیۀ مادرم. سال بعد از آن جا به روستای دیگری رفتیم به نام سراج محله. برای ثبت نام ، پرونده و کارنامۀ سوم ابتدایی را می خواستند. رفتیم روستا که بیاورمیش. اما خبری از پرونده و کارنامه نبود. مدیر صبور و بیخیال مجبورم کرد که دوباره از اول ابتدایی شروع کنم. چاره ای نبود. با اولیها که دو سه سال از من کوچکتر بودند ، نشستم . بعد از یک ماه، معلم از حاضرجوابی من در درس، هم تعجب می کرد و هم ذله شده بود و دائم فریاد می زد : محمدعلی تو حرف نزن. تو جواب نده. اگه زودتر از بچه ها بگی اخراجت میکنم. خلاصه در پی عصباینت یا محبت با مدیر حرف زد و ما را بردند دوم نشاندند. معلم پایۀ دوم متاسفانه خیلی صبور بود. هر چه خودمان را نشان میدادیم و درسها را فوت آب جواب میدادیم ، ایشان فقط تشویقمان کرد و نمرۀ بیست میداد. خلاصه ادامه دادیم. سه سالی عقب افتادم. سال بعد رفتیم روستای نزدیکتر بهشهر به نام التپه( علی تپه) . آن جا سه سال دیگر ابتدایی را با موفقیت و شاگرد اولی و دومی کلاس خواندم. در همین فاصله مادر سی و چهار ساله را از دست دادیم. روستا فقط ابتدایی داشت. اول راهنمایی و اواسط دوم راهنمایی را بهشهر می رفتم که انقلاب شد. در همان بحبوحه خواهر بزرگترم رفت پیش مادر. هیجده سال بیشتر نداشت. هم مادرم هم خواهرم هر دو هنوز کال بودند که چیده شدند. هر دو آفتابی بودند که نرسیده به وسط آسمان سوختند. من ماندم و گریههایی برای مادر و خواهر و رفتن شاه از ایران در سیزدهسالگی! پدرم کشاورز و چوپان بود. برای مردم چوپانی میکرد و کمتر به خانه میآمد. من ماندم و دو برادر و دو خواهر زیر ده سال. ترک تحصیل کردم که کار کنم برای خانواده. در همان زمان رفتیم شهر گلوگاه که نزدیک داییها و خالهها باشیم تا سرپرستیمان کنند و کم نگذاشتند. دست بوس همهشان هستم. چهار سال شاگرد بنا و بعد هم بنا شدم. پیش داییهام کار می کردم. دلم برای درسخواندن و شاگرد اول بودن تنگ شده بود. دوباره شبانه ادامه دادم. سال سوم و چهارم آمدم روزانه. بچه ها از آب و گل درآمده بودند؛ ولی هنوز گرد یتیمی بر سرمان بود. مادربزرگ پدریام مدتی تیمارمان کرد. حلیمهخاتون، خدایش بیامرزد. بعد مادربزرگ مادریام، زینب خاتون که روحش شاد، در آن چند سال تیمارمان کرد. غذامان داد. قصه خواند و شعر خواند و لالایی گفت که جای خالی مادر زیاد سنگینی نکند. روزها کار میکردم و شبها به مدرسه می رفتم. جزء نخبگان شهر و بعد استان بودم. در المپیادهای ادبی مقام میآوردم. خلاصه خواندم و دانشگاه کنکور دادم. رتبه حوالی صد آوردم که با آن همه فقر اقتصادی و ابزار آموزشی و دیگر عذابها کمتر از معجزه نبود ؛ ولی دو سه سال آخر تحصیل غذایم گرم بود و آبم سرد و رختخوابم کافی. چون منزل دایی کوچکترم بودم. دایی و زن دایی کم نمی گذاشتند برایم. با آن که چهار پنج سالی از من بزرگتر بودند ، اما نقش پدر و مادرم را داشتند و دارند. ناباورانه با آن رتبۀ عالی هنوز نمی دانم چرا قبول نشدم؟ آن زمانها خیلی سخت می گرفتند. گزینشی بود. حتی با یک تیغ کردن صورت و پوشیدن شلوار لی و بحث و جدل در کلاس باید مؤاخذه میشدی که من همۀ اینها را داشتم؛ مخصوصا بحثهای اصطلاحاً سیاسی و احزاب و اجتماعی که صرفا جهت آگاهی خودم بود . بنابراین مشخص بود نباید دانشگاه دولتی و یقینا دانشگاه تهران قبولم کنند. هر چند همانها که دانشگاه تهران را از من گرفتند ، بعدها حلالیت طلبیدند و به بیگناهی و تضییع حق مسلم من گریستند ؛ ولی نوشدارو پس از مرگ من بود. بنابراین باید میآمدم دانشگاه آزاد و آمدم که البته دانشگاه آزاد نه تنها چیزی کم ندارد از دولتی؛ بلکه در برخی موارد بالاتر از دولتی است. تا دکتری خواندم و کنارش کار و تدریس و هیئت علمی دانشگاه ورامین و ادامۀ زندگی و کار. سی و دو سالم بود که ازدواج کردم. دو فرزند سیاوش و سوگند که از بهترینهایند حاصل این پیوند است. خلاصه جان و جگرم درآمد تا رسیدیم به اینجا و البته همچنان جان و جگر در حال درآمدن است.
چگونگی تحصیل خدمتتان عرض شد؛ اما شعر شاید از زندگی سخت و مرگ مادر و خواهر و شعرخوانیهای مادربزرگم، زینبخاتون و البته ذاتی به سراغم آمد. از همان ابتدایی سرم درد میکرد برای نوشتن. نوشتن زیاد. حتی مشق بچههای تنبل را با چند دستخط مینوشتم. نوشتن انشاهای ادبی. دوران راهنمایی بیشتر متوجه علاقهام به شعر شدم. در دبیرستان مثل همۀ شاعران که از تقلید شروع میکنند، من نیز به تقلید از شعر کلاسیک مینوشتم. اما شکل حرفهای اش از اواخر دهۀ شصت، همزمان با ورودم به دانشگاه اتفاق اقتاد. شرکت در انجمنهای ادبی تهران و حضور عزیزانی مانند منزوی، امینپور، بهمنی، آتشی، حقوقی، مصفا، شفیعی و خیلیهای دیگر در محافل جدیترمان کرد. انجمنداری نیز شده بود یکی از کارهای جدیام. هم در قالب غزل و هم سپید فعالیت میکردم و میکنم. چند کتاب در قالب غزل و چند دفتر هم در قالب آزاد منتشر کردم. خلاصه زندگی خودم و خانواده و رفاه و آرامشمان را گذاشتیم برای شعر و ادبیات. ولی متاسفانه تقارن ما و تاریخ، بسیار نحس بود. احساس میکنم که تاریخ میخواست تعدادی قربانی بگیرد که گرفت. با حداقل بیش از چهار دهه فعالیت حرفهای در شعر و ادبیات، احساس زیان میکنم که شدیم خسرالدنیا و الآخره. نه زندگی بکام و نه رسیدن به حق خود در شعر و ادبیات؛ اما هنوز امید سحر شدن داریم.
تا امروز هفت هشت کتاب شعر در دو قالب غزل و سپید در انتشاراتی چون مروارید( ۲ کتاب)، فصل پنج ( کتاب) ، رسانۀ اردیبهشت ( ۲ کتاب) ، سیب سرخ ( یک کتاب) و …………
چند کتاب تحقیقی در نقد و پژوهش که آخرینش کتاب قطوری به نام « شاعران دانشگاهی» است که به اشعار و آثار شعری شاعرانی که استاد دانشگاه بوده و هستند . از بهار تا امروز در چهار نسل همراه با نقد و بررسی که به زودی چاپ می شود. رمانی نیز با نام « ممنوعه ۱۴» جلد اول دئ سه سال قبل چاپ شد.
مقالات و فیلمنامه و ……… نیز کم ننوشته

▪️فکرمیکند همچنان هنر، مخصوصا شعر میتواند پناهگاه یا ناجی انسان جنگ زده معاصر باشد، بسیاری سوال میکنند اساساً در جهان پرتنش و تیره امروز، هنر به چه کاری میآید؟
▫️شعر و یا هر هنر دیگری عموماً زاییدۀ تنگناها و رنجها و ناملایمات بوده. هر هنرمندی در وهلۀ نخست جهت برونرفت از بحرانهای روحی و روانی چه دردهای فلسفی و چه اجتماعی و زیستی روزمره به هنر خود پناه میبرد. به قول هایدگر، هنر تنها راه رهایی از بحران مدرنیته است. یکی از اصلیترین این بحرانها، همین جنگها و جنگطلبهای منفک از انسانیت و اخلاق است. در طول تاریخ هر کسی یا کسانی که به بنبست اخلاقی یا زیستی و فلسفی رسیدند، نهایتاً دست به دامان هنرهای چون موسیقی، شعر، سینما، نقاشی و ….شدند. و چه بسا ، بسیاری از جنگها و بحرانهای اتفاق نیفتاده در نتیجۀ تأثیر هنر و شعر بوده باشد.
هنر نقش و جایگاه ویژهای در تفکر این فیلسوفان به ویژه هایدگر آلمانی دارد. در نظر او، هنر در معنایی وجودشناختی عبارت است از کشف حقیقت. و حقیقت، بیان و کشف وجود است. هایدگر شعر را جدا از هیچ هنری نمیبیند. از نظر او هر هنری در ذات خود، یک شعر است و شعر وسعتی به بلندای زبان دارد. بنابراین سخن از هنر؛ یعنی سخن از شعر.
هنر شعر در پی کشف حقیقت و نهایتاً معرفی آن حقیقت به انسانهاست. انسان با شناخت حقیقت به دنیایی فراتر و بزرگتر می اندیشد. به موجودیت و وجودیت انسان میرسد. رسیدن به موجودیت و وجودیت در پی خود، آزادی و رهازیستی انسان را هدف غایی و والای او میشناسد. در نتیجه، در هنر، انسانی که برای زیستن آزاد و لذت وجودیت خویش به ظهور رسیده است، نباید در چرخۀ تهدیدها و بحرانها و جنگهای بیثمری قرار بگیرد که عدهای در پی خودخواهی و بیماری فکری خود رقم میزنند.
شعر که یکی از اصلیترین و برندهترین ابزار هنری است، ضمن پیشگیری از بحرانها و یا کاهش آلام این بحرانها در حین جنگ و ستیز در این زمانه به تعبیر هایدگر« زمانۀ تنگدستی» و در این جهان تاریک به تعبیر همو « سرزمین شب » میتواند در پایانبخشی آن بسیار مؤثر باشد و مهمتر آنکه در طول تاریخ شاهد بودهایم که به ویژه پس از جنگ، مردم برای ترمیم و التیام زخمهای خود به شعر و موسیقی پناه برده و می برند؛ مخصوصاً آثار رمانتیک که وجه احساسی و عاطفی و آرامشبخشی آن غالب است.
اما با این همه فضیلتهای شعر و دیگر امتیازات آن مانند آرامش روانی، لذتجویی، کاهش عذابهای فلسفی، دعوت به دوستی و صلح، کمالبخشی و ……… نیاز به بستری مناسب برای مطالعه و التذاذ دارد. نیاز به اوقاتی که انسان پس از طی یک دورۀ کار سخت، بیماری سخت، زندگی رنجآلود و شکستهای متوالی تصمصیم به خواندن شعر میگیرد تا مرهمی بر زخمهایش باشد. ولی باید پذیرفت که جنگ و ناآرامی عموماً مجال و حوصله و تمرکزی برای این کار نمیگذارد و حتی شاعران نیز از این قاعده مستثنی نیستند و گاهی مدت طولانی دست به قلم نمیبرند و در مقابل، شاعرانی نیز هستند که برابر این بحرانها و جنگهای خودخواهانۀ عدهای احساس مسئولیت میکنند و برای بازتاب نتایج تلخ جنگ و همچنین با بیانی متذکرانه به جنگطلبان از گفتن و سرودن غافل نمیشوند. شاهد مثال خوب در این مورد، مولوی و سعدی و سیف فرغانی است. از دل همان آشوبها و ناآرامیها مولوی و سعدی ظهور میکنند؛ هر چند از جنگ و کشتار مغول چیزی نمینویسند و تنها سعدی که پس از برگشت از بغداد و تمام شدن ناآرامیها میگوید: چو بازآمدم کشور آسوده دیدم پلنگان رها کرده خوی پلنگی / که همین رفتن سعدی از کشور و برگشتن پس از بحران، مورد انتقاد و غضب برخی واقع شده است. و سیف فرغانی شکل دیگر آنهاست. در دل جنگ و کشتار همچنان میسراید و فریا میزند:
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عو عو سگان شما نیز بگذرد
پس هرگز و در هیچ زمانی نمیتوان پذیرفت که شعر کارکرد ندارد و باید دست به کارهای دیگری زد. هر کس در جنگ تفنگی در دست دارد. تفنگ سخنران، سخن اوست. تفنگ نقاش، قلم اوست. تفنگ شاعر نیز ، شعر اوست. اگر اهل مبارزه باشد، میتواند تفنگش را بردارد و شعرش را را بگوید.
از طرفی، زندگی انسان تلفیقی از همه چیز است. در زمان جنگ نیز می خندد. زندگی میکند. عاشق میشود و دیگر چیزها. شاعر برای انسان شعر میگوید. میتواند برای زندگی بگوید. برای عاشقی بگوید و هر چیزی که انسانها در زندگی ناگزیر از آنها دارند. شعر تعطیل شدنی نیست و جنگ و غیر جنگ نمیشناسد. بسته به نگاه و نگرش شاعر است که در چه زمانی چه بگوید؟

▪️اگر سراغی از میزان فروش کتابهای شعر از کتابفروشی های معتبر یا سکوهای مجازی فروش کتاب بگیرید، خواهید دید که همچنان اصلیترین شاعرانی که در سبد خرید مردم قرار دارند شاعران کلاسیک و شعرای مشهور معاصر تا سپهری یا نهایتا رویایی هستند، دلیل رویگردانی ایرانیان از شاعران متأخر چیست؟ مثلا شاعران دهه هشتاد یا نود و چرا علیرغم این وضعیت ، شاعران همچنان اصرار بر انتشار کتاب هایی دارند که جز خودشان مخاطب چندانی ندارد؟
▫️در پاسخ نکتۀ نخست، می دانیم که هنر اول ایرانیان، شعر است. با وجود شاعران بزرگ از قرن سوم تا معاصر در ایران، شعر همواره پیشتاز دیگر هنرها بوده و هنوز نیز همین است. هر چند در برهههای کوتاهی نثر و آن هم نثر داستانی از شعر سبقت گرفته؛ اما روح و روان ایرانیان با شعر عجین شده و بزرگترین و آخرین پناهگاه آنان است. شعردوستی و شاعرپیشگی مردم ایران بر جهانیان پوشیده نیست. به تعبیر شخصیت امریکایی که نامش خاطرم نیست، شاعر خوب و ممتاز شدن بین مردم ایران کار سادهای نیست؛ چون همۀ مردم ایران شاعراند و در خانه و کوچه و خیابان و محل کار شاعرانه حرف می زنند. بنابراین نمیتوان شعر را از زندگی مردم ایران جدا کرد؛ تنها می توان مدتی کوتاه بین این عاشق و معشوق فاصله انداخت که نتیجهاش شوق و تشنگی بیشتر برای به هم رسیدن است.
اما چرا با وجود شاعران بزرگ چه در ابیات کلاسیک و چه معاصر تا دهۀ پنجاه ، امروزه احساس میشود که شعر از مطالعات ضروری و حداقل از درجۀ دوم و سوم مردم ساقط شده است؟ در پاسخ این پرسش اگر آسیبشناسانه نگاه کنیم، دلایل زیادی در این گسست و فاصلهافکنی وجود دارد که مختصراً ذکر میشود.
الف ) درهمشکستگی بسیاری از باورها و ذائقهها و نگاهها در پی حملۀ ناگهانی مدرنیته و بعد از پسامدرن که نه تنها در شعر؛ بلکه در دیگر هنرها حتی خوراک و پوشش و روابط اجتماعی مردم به ویژه در ایران که لااقل دویست سال از اروپا در برخورد با مدرنیته و پسامدرنیته، این سوتریم. ما نیز مثل همۀ دنیا تحت تأثیر شعار فوتوریستهای ایتالیایی قرار گرفتیم که میگفتند: کلنگها را بردارید و هر چه بوی سنت و باور سنتی میدهد، ویران کنید. بله، این باورشکنیها بر باور شاعران و روشنفکران ما نیز بسیار مؤثر بود. شکست باورها نتیجهای جز بازگشت از گذشته و اشعار گذشتگان نداشت و حداقل تاثیرش، حیرانی و گیجی مخاطب برابر این هجمۀ ناگهانی بود و هنوز نیز هست.
ب) تکثر نگرش و ایدهها که منجر به ازدحام جریانهای ادبی در شعر شد، از دیگر عوامل پسزنندگی مخاطب نسبت به شعر بوده است. جریانهایی که متاسفانه نه خود جریانسازها فهمیدندش و نه توانستند مخاطبان را به راهی جدید و لذتبخش بکشانند و نه آثاری بزرگتر از آثار گذشتگان ارائه بدهند. در نتیجه، مخاطبان هم از گذشتگان دور شدند و هم به جدیدیان پیوستند؛ در نتیجه یک سرگشتگی و گیجی بین دو راهی که کدام ؟ گذشته یا امروز؟ گریبان خوانندگان را گرفت. مقصودم انکار و رد جریانسازها و نوگراهای معاصر نیست؛ بلکه مورد تایید و استقبال بنده است آن ایدههای نو و تازه که اتفاقاً تغییر نگاه مخاطبان را نیز در پی داشت، ولی هر تغییر نگاهی الزاماً ارزشمند و ماندگار نیست. به همین جهت در چند دهه، همان دروبینهایی که به سمت نیمایی و سپید و حجم و ناب و موج و امثالهم کاشته شده بودند، دیدیم که دوباره آن دوربینها به سمت گذشتگان تغییر زاویه دادند. به همین جهت جز تعدادی متخصص و منتقد و شاعر حرفهای، شعری از همان جریانسازها در ذهن و بر زبان به یاد ندارد.
دلیل این عدم استقبال از شعرهای پیشرو و مدرنمدار، مشخص است. با احترام به همۀ مردم، باید عرض کنم که دریافت و خواستۀ بیشتر مخاطبان عمومی شعر از شعر تخصصی و هنری نیست. تودۀ مردم، دنبال اشعاری هستند که با خواستهها و ذائقههای آنان متناسب باشد. ذائقۀ مردم امروز ایران بیش از آن که به جوهر و نفس هنری اثر باشد، به مضامین و مفاهیمی چون سیاسی، اعتراضی، اجتماعی، عاشقانه، عرفانی و …. آن گره خورده است. بنابراین اشعاری بیشتر مورد اقبال واقع میشود که پسند سلیقۀ این خوانندگان و شنوندگان باشد.
د ) یکی دیگر از دلیل رویگردانی مردم از شعر، آشفتگیها و پریشانیهایی است که در جامعه و زندگی آنها سایه افکنده است. عدم فراغت خیال و فکر از اولیهها و ضروریهای ابتدایی زندگی به عبارتی غم نان و غم جان و درد مسکن، حتی توجه بزرگترها را نسبت به افراد خانواده کم کرده و رمق و رغبتی برای برنامههای فوق العاده مثل شعر و موسیقی و فیلم و این دست هنرهای به ظاهر غیرضروری نگذاشته است. فرصتی و حوصلهای و میلی در انبوه مشکلات و بحرانهای اقتصادی و سیاسی و حتی یک معیشت ساده و انسانی برای مردم به دست نمیآید. در عصر حاضر، هیچ تمهید و تدبیری برای ارائۀ شعر به مردم و علاقهمند کردن جوانها از سوی مسئولین به شعر نشده است و شفافتر بگویم، با برنامهای از پیش تعیین شده، تدبیری نکردهاند.
ه ) قرار دادن مردم در لابهلای چرخ مرگبار جنگ و ناامنی و ستیز با همدیگر و دیگران، سهراب را یادمان میآورد که دل خوش سیری چند؟ در چنین بحرانها و کشاکش موذی، اگر اوقاتی فراهم گردد، در پیگیری خبرها و کشتهها و تهدیدها و …… سپری میشود نه شعر. این نیز دلیلی روشن بر گریز مخاطب از شعر است
و ) دلیلی دیگر که نمیتوان به سادگی از آن عبور کرد، کثرت شاعران و تنوع در ساخت و مضمون اشعار است. وحدتی که در تم اشعار هزارساله وجود داشت، به یکباره شکست و خوانندگان در فرصتی کوتاه با اشعاری مواجه شدند که هم از لحاظ شکل بیرونی و هم مضامین متنوع و در عین حال شبیهگویی و بیانسجامی موجب سردرگمی و عدم موفقیت در انتخاب آنها شدند. در این موقعیت، رها کردن اشعار معاصر و توجه ضمنی به اشعار گذشتگان سادهتریم و بیدردسرترین راه برای آنها بود.
ز ) و دلیل نهایی، هجوم رسانههای مجازی دو نتیجۀ نامطلوب را در پی داشت. سطحی نگری و سهلپسندی. دنیای مجازی به ویژه اینستاگرام به دلیل تنوع موضوعات و کوتاهی مطالب و فیلمها که با عصر سرعت و بیدرنگی و بیتأملی پیوند خورده، همگان را از کتابخانهها و کتابها به سمت خود کشید تا کتابخانهها و کتابها هر روز بیشتر از دیروز غریبتر و تنهاتر بشوند. مردم نیز به دلیل بیحوصلگیها و سختیهای زندگی برای نشاط و تنوع بیشتر حتی برای لحظاتی به این دنیا پناه بردهاند تا بحران مخاطب به نهایت خود برسد.
در پاسخ به این سوال که “چرا شاعران با وجود بحران مخاطب دست به چاپ کتاب می زنند” هم باید گفت هنرمند به ارائۀ هنرش زنده است. مثالی بزنم از خوانندگان. عموماً شاهدیم که خوانندگانی در سن بالا حتی با کمک دیگری روی سن می روند؛ اما همچنان اصرار بر اجرا و خواندن دارند. من هرگز به این عزیزان خرده نگرفتهام و درکشان می کنم که اگر نخوانند، احساس پوچی و هیچی می کنند. فکر می کنند تمام شدهاند. حتی اگر در سالن جز دوستان و آشنایان، مشتری دیگری نباشد. از این منظر به شاعران حق می دهم که حتی اگر کسی آثارشان را نخرد و نخواند، برای اثبات بودن و زنده بودن خود کتاب چاپ کنند. چاپ کتاب یعنی ما هنوز زندهایم. مثل نقاشی که می کشد و گوشۀ اتاقش کنار هم میچیند و هر از گاهی نمایشگاهی برگزار میکند بی مشتری و بازدیدکننده. او برای تداوم زندگی و هنر خود تلاش میکند نه کثرت مخاطب. از سویی امیدوار هست که پس از مرگش در دورهای دیگر آثارش دیده و خوانده شوند. منظورم از این افراد، هنرمندان و شاعرانی هستند که هم عمری کار کردهاند و هم آثارشان در درجهای از اعتبار نیز هست. اما سؤال شما بیشتر متوجه کسانی است که هنوز راهی نپیمودهاند. هنوز اصطلاحاً محضر استادان زانو نزدهاند و بیخبر از رمز و رموز شعرند؛ ولی در پی احساسات و خودباوری کاذب و تعجیل در شهره شدن، به هر قیمت کتاب چاپ میکنند. بله، انتقاد بر این قشر کاملاً وارد است که غوره نشده مویز شدهاند. این نیز چند دلیل دارد که مختصر عرض میکنم.
الف) هرج و مرج در بازار شعر و دیگر هنرها که زمینه را برای هر کاری آماده کرده است
ب) کنار کشیدن یا کنار زدن استادان و بزرگان شعر و ادبیات از متن و بطن شعر و نقد.
بزرگان و کاردانانی که یا به دلایلی از محافل و مجامع کنار کشیدهاند و یا عدهای در پی خودخواهیها و تنگنظریها، زمینه را برای حضور آنها نامساعد کردهاند. در چنین وضعیتی در نبود بزرگان، شاعران جوان و تازهکار مقیاسی برای خود که در کجای شعر و ادبیات ایستادهاند، ندارند و در پی توهم خود به شاعر فحل شدن، اقدام به چاپ کتاب می کنند. در حالی که اصل بر آن است که شاعران جوانتر حتماً اجازۀ چاپ کتاب را باید از چند بزرگتر به معنای واقعی و راستین در شعر بگیرند و با تأیید آنها کتاب چاپ کنند.
ج) متاسفانه قالب سپید، گمراهی بزرگی برای شاعران جوان و علاقهمندان فراهم کرده است. عدهای زیاد صرف تزریق یک تشبیه و استعاره در کلام، تصور شاعر شدنشان عود میکندو غافل از این که شعر سپید اتفاقاً شعر راحتی نیست و باید پس از شناخت شعر کلاسیک به سمت آن بروند تا شاید موفق بشوند. متاسفانه در جلسهها یا در جمع خانواده و نزد عمو دایی و مامان و خاله نیز با چند به به و چه چه مواجه میشوند تا کاملاً خود را در جایگاه یک شاعر مقبول و بیعیب ببینند و سمت ارائۀ اثر بروند. همواره گفتهام که فریب به به و چه چه خاله و عمه و مامان و آبجی و حتی انجمنها را نخورید. شعرتان را به اهل فن ارائه کنید تا بدانید کجا ایستادهاید.؟
ج) تاسف دیگر در چاپ کتاب، مثلث ( پول، انتشارات، شاعر) است. امروزه نشرهای کشور مثل همۀ تاجران و کاسبان درآمد دنبال پولند. شاید حق دارند؛ چون آنها نیز هزینۀ نشر و زندگی و….دارند. دولت نیز خود را از این امور خدماتی علمی و فرهنگی کنار کشیده و به امور فرامرزی خود میپردازد. ناشر پشتوانهای ندارد و برای سرپاماندن نیاز به درآمد دارد. نیت کسب درآمد مصداق مردهشور و مرده است. اغلب ناشران کاری به ارزش کتاب ندارند. هر که پولش بیشتر و آمادهتر بود، نزد ناشر، شاعرتر و عزیزتر است و البته وجنات و دلبریها بر تأثیرات اضافه میکند.
د ) در کشور ما، متاسفانه نه اتحادیۀ شاعران داریم و نه مرجع و جایی که اصولی و شروطی برای شاعر بودن و چاپ کتاب وضع شده باشد. تنها مرجع کتابها، وزارت ارشاد است که آنجا نیز هم آشنایی کاملی با انواع شعر ندارند و هم تنها مسئولیت آنها ممیزی است نه ارزشگذاری. تمام زحمت و تعهد و هنرشان آن است که کتاب و محتوا خلاف باورها و شعائر موجود نباشد و یا چند واژه را به پیشنهاد خود تغییر دهند و جای بوسه، خنده بیاورند و جای بغل، عسل و جای طناب دار، عذاب نار و از این دست هنرنماییها که رفع تکلیفی بیش نیست.
در مجموع به شاعران توصیه میشود که حداقل ده پانزده سال حرفهای کار کنند و در نهایت با تأیید چند صاحبنظر مقبول به چاپ آثار روی اقدام کنند. در کسب شهرت و اثبات شاعری خود ، تعجیل نکنند.