یادداشت سردبیر عبارت – عالین نجاتی: بحث و جدل بر سر کابینه پیشنهادی آقای دکتر پزشکیان به مجلس آنقدر بالا گرفته که اصل ماجرا، یعنی آینده ایران در یکی از حساسترین مقاطع تاریخیاش درحال فراموشی است. گروهی توقع چینشی دوم خردادی از مسعود پزشکیان داشتند و عدهای نیز کابینه را تکرار دولت آقای ابراهیم رییسی میدانند. جمعی از نخبگان با طعنه، وفاق ملی را به شرکت سهامی تعبیر میکنند و هستند کسانی که رواداری پزشکیان در معرفی وزرا را به حساب وادادگی و ضعف او گذاشته و آتش تیربار را از همینک فعال کردهاند.
در این میان، اما بخش بزرگی از جامعه که به انواع دلایل در انتخابات شرکت نکردند مثل هر روز در یک دههی گذشته، با اضطرابِ قسط و تورم و بیآیندگی از خواب برمیخیزند و با همان اضطرابها، شبهنگام دوباره سرِ سنگین خود را بر بالشت اندوه و حسرت میگذارند.
درک این حقیقت که سیاست دیگر مثل گذشته برای مردم ایران مهم نیست و بسیاری از آنها از تمامی طیفها و طایفههای سیاسی ناامید شدهاند، برای بسیاری همچنان دشوار است.
پزشکیان نیز به وضوح آچمز شده و از فردی که سخن گفتن با ملت و شفافیت را اصلی غیرقابل انکار میدانست، در میان دو وضعیت سایلنت و پرواز سرگردان است.
از آن طرف نبرد غزه و احتمال رویارویی سنگین ایران و اسراییل، خواب را از چشمان منطقه ربوده و همزمان جهان چشمانتظار کلیددار بعدی کاخ سفید است.
در این میان سعید جلیلی و اصحابش درست در میانهی تابستان در سایه نشستهاند و برای ملتی که در ضلّ آفتاب، جانشان درحال برشته شدن است، نسخهی “جلب حمایت تلفنی” و “مقاومت تا سرحد مرگ” را میپیچند.
در چنین پیچیدگی بیسابقهای، تحلیلهای شخصی، حزبی، منفعت طلبانه و اصرار بر تغییر آدمها بدون توجه به تغییر رویکردها نهتنها کمکی به حل مشکلات عدیده ایران نمیکند، بلکه بهشکلی مسخره بر کیفیت آنها میافزاید.
تمام مشکل اینجاست که بسیاری همچنان بهدنبال راهحلهای ساده، فوری وهمهشمول میگردند و فراموش میکنند که ایران در یکصد سال اخیر اساسیترین و بزرگترین ضربات را از همین سادهسازیها خورده است.
جهان شبکههای اجتماعی نیز به شکل ویرانگری به یاری رویکردهای سادهانگارانه آمده و ایران را بدل به نهنگی در تُنگ کرده است.
هرچند هیچکس منطقا نمیتواند مُنکر اتخاذ راهحلهای فوری برای کنترل شدتِ آسیبِ بحرانهای فوری (نظیر ناترازی انرژی) شود، یا جلوی انتقاد و اعتراض را – بعنوان حقی خدشهناپذیر – بگیرد، اما مشکل در ریشههایی نهفته است که به چشم نمیآید، اما همچنان به شکل فعالی مشغول تغذیهی بحرانهای آشکار است.
به عقیدهی نگارنده برخورد انسان ایرانی با مدرنیته بزرگترین مسئلهی ایران معاصر است. تا وقتی چارهای اساسی برای این تعارض یافت نشود و ملت و حاکمیت بر سر واکاوی و حل این مسئله به توافقی نسبی نرسند، نه از مردمسالاری دوم خرداد کار چندانی ساخته است، و نه میتوان به دولت یکدست و خالص امیدی بست. چندان که جمهوری اسلامی چپ و راست و میانه و یکدست را آزمود، اما موفق نشد بر مشکلات و بحرانهای اصلی خود فائق آید.
مدرنیته؛ واقعیت عریان جهان جدید است و خارج از این واقعیت چیزی جز قبایل بدوی آفریقا و آمریکای جنوبی وجود ندارد.
نمیتوان از پشت تریبون و تلفن همراه بهدست، درحالیکه دوربینهای تلویزیونی و شبکههای اجتماعی درحال ضبط و نشر هستند، بر حفظ ارزشهای سنتی به مثابه حقایقی سخت و استوار پافشاری کرد و شیوهای از حکمرانی و زیست روزمره را تبلیغ نمود که در برابر واقعیتی آشکار بهنام مدرنیته، دود میشود و به هوا میرود.
حل معضل مواجههی ایران و انسان ایرانی با مدرنیته و لوازم آن ازجمله عقل خودبنیاد، جهانی شدن، دانش و فناوری، جدایی دین از سیاست و… تنها راه برونرفت از این مخمصهی صدساله است. ادامهی روند کجدار و مریز فعلی نتیجهای جز تباهی و تلنبار بحرانها نخواهد داشت. یا باید تمام عناصر مدرن را دور ریخت و به عصر پیشامدرن بازگشت – که منطقا غیرممکن است – یا باید مدرنیته را به شکل تمام و کمال پذیرفت و آن را با ارزشهای دیرینه فرازمانی و فرهنگ عرفی ایرانی درآمیخت. مدرنیته برخلاف آنچه بسیاری تبلیغ میکنند، نه الزاماً به اباحهگری، وادادهگی و فاصلهی طبقاتی میانجامد، و نه بهمثابه بهشت برین و منجی عمل میکند.
مدرنیته آنچنان که سنگ، سنگ است و وجود دارد، واجد حیات و گسترهای غیرقابل انکار و غیرقابل کتمان است، اما آنچنان که میتوان از دل سختترین سنگها مجسمه یا نگین انگشتر بیرون کشید، قابل تراشیدن و تطبیق دادن با خواست و حقیقتِ عرفی هر اجتماعی است.
اما کتمان آن مثل این است که کسی سنگ را کتمان کند و به این امید که هیچ خطری پایاش را تهدید نمیکند، محکم به آن لگد بزند.
شاید آنچه در موخرهی این متن مطرح شد با آنچه در مقدمه آمده است متضاد به نظر برسد و مخاطب اندیشه کند که در وضعیت فعلی که جامعه گرفتار رنجهای روزمره و پیشپاافتاده است، چه جای طرح مواجهه ایرانیان با مدرنیته است. یا بگوید نفس نویسنده ازجای گرم بلند میشود و حرفهای روشنفکرانهی بیفایده میزند.
من آنچنان که ذکرش رفت برای تمامی تفاسیر و تعابیر – حتی رادیکالترین آنها – امکان بروز و عرضه قائلم، اما از قضا فکر میکنم تعدد بحرانها و پیاپی شدن آنها، فرصت هرگونه تفکر دیرپا و فلسفی را از نخبگان ایرانی ربوده است و بیم آن را دارم که کار به جایی برسد که هیچ گوشی برای شنیدن و هیچ کنجی برای تفکر باقی نماند.
من بر این عقیدهام که ایرانیان باید دلخوش کردن به راهحلهای ساده را کنار بگذارند و این وظیفهی متفکران و روشنفکران جامعه است که ابتدا خودشان از قفس بحرانهای روزمره نظیر تورم، سیاستزدهگی و نظایر آن بیرون بیایند و پروژهای بلندمدت را دنبال کنند.
نویسنده از عامهی مردم انتظار ندارد، فیلسوف و آینده پژوه باشند، بلکه تمنای این را دارد که آرام آرام خود و فرزندانشان را از باتلاق راهحلهای فوری و ساده بیرون بکشند و جهان را واجد صیرورت (همواره شدن) بدانند، این تفکر بیمارگونه که «دیگی که برای من نجوشد، همان بهتر که سر سگ را در آن بیاندازند» را کنار بگذارند و فردگرایی را از خودخواهی تفکیک کنند. از گذشته عبرت بگیرند و درک کنند که اگر با اتخاذ تمامی روشهای معمول، همچنان با بحرانهای فزاینده روبهرو هستند، پس حتماً مشکل عمیقتر و جدیتر از آن است که با چشم غیرمسلح دیده میشود.
به همین دلیل است که چشم من همواره به دو وزارتخانه آموزش و پرورش و علوم است، و مقاومت مدنی را همواره به جنگ، خونریزی و راهحلهای فوری ترجیح میدهم.
تصویر مطلب: روی جلد کتاب علم و مدرنیته ایرانی